به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا گروه بینالمللی هندیران دوشنبه شب ۳۰ مهر همزمان با نهمین سالگرد شهادت مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرم نشست ادبی «چشم در چشم گلوله» را با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و ادب کشورهای ایران، هندوستان، افغانستان و پاکستان برگزار کرد.
تعریفهای حاج قاسم از صدرزاده
سردار عوض شهابیفر همرزم شهید حاج قاسم سلیمانی در عراق و سوریه به محبوبیت زیاد شهید صدرزاده در نزد حاج قاسم اشاره کرد و گفت: من شاهد بودم که حاج قاسم عزیز در جمع های مختلف مجاهدان مدافع حرم به تمجید و تعریف از شهید مصطفی صدرزاده، موسس و فرمانده گردان عمار لشکر فاطمیون می پرداخت و صدرزاده را با عناوینی چون «جوان تو دل برو» و «کسی که آدم لذت میبرد نگاهش کند» یاد می کرد و از اعماق دل می گفت «من واقعا عاشقش بودم».
شهابی فر افزود: مشاهده این همه محبت و تعریف و تمجید شهید از شهید، انسان را به یاد این شعر می اندازد که «شهیدان را شهیدان می شناسند» و راز و رمز پیروزی مجاهدان ما در سنگرهای مختلف محور مقاومت همین ایمان راسخ و عشق الهی است که دلهای آنها را در برابر دشمنان دین و وطن، متحد و سربلند نگه داشته است.
الگوی تربیتی جوانان انقلابی
سید مسعود علویتبار، شاعر و فعال فرهنگی کشورمان گفت: شهید مصطفی صدرزاده در سایه عنایات پدر و مادری مومن و انقلابی پرورش یافته مسجد و بسیج بود که شاکله اصلی فعالیت های او تبلیغ دین در بستر امور فرهنگی بود. او الگوی تربیتی جوانان انقلابی و مومن، نه تنها در کشور که در دیگر کشورهایی است که جوانان آنها با سیره و سلوک این شهید آشنایی پیدا کرده اند.
وی افزود: شهید صدرزاده فرمانده جوانی بود که خود در خط مقدم جبهه ها حضور داشت و بیش از هشت مرتبه در معرکه نبرد مجروح شد اما حتی با پای زخمی به میدان باز می گشت؛ مجاهدی پر تلاش و نستوه که حیات طیبه دنیوی او از کودکی تا شهادت با تاسوعای حسینی و عشق حضرت ابوالفضل(ع) به شکل های مختلف پیوندی ناگسستنی خورده بود و سرانجام همانگونه که خود از قبل هم گفته بود در تاسوعای سال ۱۳۹۴ و در عملیات محرم، با ضرب گلوله تک تیرانداز تکفیری به شهادت رسید.
علوی افزود: اشعاری که در یادواره امشب از نقاط مختلف کشورهای ایران، هند، پاکستان و افغانستان برای شهید سروده و ارائه شدهاند، خود مؤید تأثیر شگرف شهید بر جان و دل افراد مختلف، بدون لحاظ کردن ملیت آنهاست و ان شاء الله مجموعه اشعار این برنامه در قالب کتابی با عنوان «چسم در چشم گلوله» چاپ و منتشر خواهد شد.
در این محفل ادبی برخی شاعران در وصف این شهید مدافع حرم اشعار خود را قرائت کردند که از این قرار است:
علیرضا قزوه
شهیدم مصطفای صدرزاده؛ کسی چونان تو از مادر نزاده
تو را تشبیه باید کرد تنها؛ به دریای وفا، کوه اراده
کمیل کاشانی
مادرش ظهر روز تاسوعا؛ مصطفی را که نذر سقا کرد
پسرش را برای سربازی؛ در سپاه خدا مهیا کرد
از همان کودکی چه مردانه؛ مصطفی عاشق ولایت بود
سینه صدرزاده مشتاقِ؛ اوج پرواز تا شهادت بود
سال ها بعد ظهر تاسوعا؛ (نحن شیعه) کلام آخر او
غرق در خون به خاک غلطید و؛ شد شهادت چنین مقدر او
مصطفی صدرزاده ها رفتند؛ در مسیری که تا خدا جاری است
غیرت آموز مکتب عشق اند؛ خونشان فصل سرخ بیداری است
نامشان در کنار نام حسین؛ در کتاب زمانه می ماند
ثبت در محضر شهادت و شور؛ یادشان جاودانه می ماند
پروانه نجاتی
میان مردهای با اراده؛ که محکم پای دینش ایستاده
ابالفضلی تر از تو ما ندیدیم؛ دلاور مصطفای صدرزاده
ایرج قنبری
درختی خسته اما ایستاده؛ چراغ روشنی در دست جاده
زمین دیگر نمی بیند به چشمش؛ گلی چون مصطفای صفرزاده
رسول شریفی
آنان که خراب جام باده شده اند؛ از ما و منی خود پیاده شده اند
آغوش گشودند به سمت ملکوت؛ مانند شهید صدرزاده شده اند
سید مسعود علوی تبار
شجاع و جنگجو و با وفا بود؛ مرید ساقی کرب و بلا بود
به تاسوعای عباس علمدار؛ شهادت آرزوی مصطفی بود
محمود یوسفی
نیست در پهنای هفت اقلیم مثل مصطفی؛ آه میبیند مگر تقویم مثل مصطفی
آنکه بر شوق وصال دوست دل خوش کرده است؛ دلخوشی را میکند تحریم مثل مصطفی
خوش به حال هرکه تاسوعا به یاد علقمه؛ جان خود را میکند تقدیم مثل مصطفی
حاج قاسم کاش از ما نیز تعریفی کند؛ آه مثل سید ابراهیم مثل مصطفی
بعد او این گونه تمرین الفبا میکنم؛ صاد مثل صدرزاده میم مثل مصطفی
میرسد این راه پایانش به آزادی قدس؛ پس مشو تا آن زمان تسلیم مثل مصطفی
رضا عبداللهی
تو هستی مهربان، شفاف و ساده؛ و چون تو مادر گیتی نزاده
به گلبرگ شقایق ها نوشتند؛ تو مانایی شهید صدرزاده
سمانه رحیمی
نام تو مصطفاست ابراهیم؛ مقصدت کربلاست ابراهیم
روح پاک و بلند و بی باکت؛ با خطر آشناست ابراهیم
آتش و شعله در مقابل تو؛ گلشنی با صفاست ابراهیم
نذر سقای کربلا شده ای؛ نام مولا شفاست ابراهیم
قدمت بر زمین مبارک باد؛ راه ، راهِ خداست ابراهیم
مرد میدان ، مدافع حرم است؛ عشق تو کیمیاست ابراهیم
ظهر روز نهم شهادت تو؛ وعده گاه وفاست ابراهیم
لایقت بود برگزیده شدن؛ مصطفی، مصطفاست ابراهیم
فاطمه ناظری
تورفتی و دل مادر شکسته؛ گلوی آسمان را بغض بسته
چه کردی مصطفای صدرزاده؛ که مهرت بر دل ایران نشسته
سیده بلقیس فاطمه حسینی (دهلی نو، هندوستان)
ای وارث شهیدان، ای مصطفی کجائی؟ ای جاننثار ایران، ای مصطفی کجایی؟
در راہ ملک و ملت، از جان خود گذشتی؛ ای فخر دین و ایمان، ای مصطفی کجایی؟
دردِ فراقت ای جان بر این و آن عظیم است؛ ما مبتلای ھجران، ای مصطفی کجایی؟
ھر فرد خانوادہ در دل تو را نشاندہ؛ آشفته زلف ھمسر ای مصطفی کجایی؟
بابا به سوگواری چشمی پُرآب دارد؛ دختر به درد گریان، ای مصطفی کجایی ؟
آن مادر حزینت ھر دم به انتظارت؛ ای جمع با امامان، ای مصطفی کجایی؟
والا بلندنامی، جاوید و شاد کامی؛ ما از فراق نالان، ای مصطفی کجایی؟
شعبان کرم دخت
صبح دنبال کار و بارش رفت؛ با قدم های استوارش رفت
مصطفی بود و برگزیده عشق؛ صدرزاده به بوی یارش رفت
از همین کوچه ای که می بینی؛ با نگاه امیدوارش رفت
رنگ شیدایی خودش را دید؛ با همان شوق بی شمارش رفت
چشم ها را به آفتاب سپرد؛ سمت زیباترین قرارش رفت
بنویسید عاشقی بیدار؛ لاله در دست، بر مزارش رفت
محمد عشرت صغیر(شاه جهانپور، هندوستان)
هشدار! که تیغ ذوالفقار آمدہ است؛ چون حیدر کرار نگار آمدہ است
دلداده عباس کفن پوشان از؛ اقلیم کهنزِ شهریار آمدہ است
هرمز فرهادی بابادی
دوباره جاده و پای پیاده بسم الله؛ به نام عشق بزن دل به جاده بسم الله
دوباره غسل شهادت برای حفظ وطن؛ که هست همسفرت صدرزاده بسم الله
میترا ملک محمدی
راهی شد و در سینه اش عشق و اراده؛ ذوق دمشق و... مصطفای صدرزاده
خوشحال بود از نذر تاسوعای مادر؛ مردانه در پای قرارش ایستاده
افسون دنیا پیش او رنگی ندارد؛ دل می کند، پر میکشد آن سوی جاده
باید گذشت از مرز بین عقل و احساس؛ اهل و عیال و کودکان و خانواده
ای پاسبان حرمت و امنیت و عشق؛ یک دست زلف یار و دستی جام باده
یک سمت کوهی از سیاهی سمت دیگر؛ فرمانده گردان عمار ایستاده
رمز شفا در روضهی روز نهم بود؛ رازیست در این جمله بسیار ساده
باعشق جاری شد به پای دین و میهن؛ خون زلال مصطفای صدرزاده
کاظم جیرودی
به صدرجاننثاران جای دارد؛ لوای معرفت برپای دارد
یقین که مصطفای صدرزاده؛ به جنت پیش حق ماوای دارد
مهدی باقرخان (دهلی نو، هندوستان)
او که نامش صدرزاده مصطفاست؛ از شهیدان ره صدق و صفاست
شد فدای راه زینب مردوار؛ یاور و سرلشکر آن باوفاست
سید احمد حسینی توچای
بین دلدادگان اهل حرم؛ مصطفی برگزیده بود انگار
در دم و دستگاه عاشورا؛ به حقیقت رسیده بود انگار
لحظه انتخاب مقصد خویش؛ در دوراهی بین سایه و نور
دل به امواج عشق و عرفان زد؛ با سماع جنون و شور و شعور
تا که پای وفا میان آمد؛ جان فدا کرد بر سر پیمان
دشت اوج رشادتش را دید؛ وسط کارزار خان طومان
در حوالی ظهر تاسوعا؛ مصطفی بیقرار سقا شد
لابه لای نگاه نافذ او؛ کم کم آثار کوچ پیدا شد
بوی باروت و خون به هم آمیخت؛ یک گلوله مراد او را داد
یک جهان سوخت آن زمانی که؛ پیکر سرو بر زمین افتاد
معصومه گرایی نژاد
شهید مکتب عشق و اراده؛ شده تقدیم تو این بیت ساده:
که هم نان پدر هم شیر مادر؛ حلالت مصطفای صدرزاده!
سید حکیم بینش (افغانستان)
ای صدرزاده! یاد تو آنی نکردهایم؛ با یادت ای شهید زیانی نکردهایم
ای خوب ناشناخته! ما از تو صحبتی؛ در جمع ساده و خودمانی نکردهایم
ما را ببخش ای قدمت در مسیر گل! در راه تو چنین و چنانی نکردهایم
ما نیز عاشقیم همانند تو ولی؛ شرمنده عشق خرج جوانی نکردهایم
شرمندهات شهید عزیز و نجیب ما! کاری به غیر مرثیهخوانی نکردهایم
زینب! مدافع حرمت را عزیز دار؛ ما این دفاع را هیجانی نکردهایم
ترسیدهام بهانه بیارم برای عشق: حالا نیا که خانهتکانی نکردهایم
آسیه مرادپور
در آینه چشمِ تو می رقصیدند؛ وقتی که تو را محوِ شهادت دیدند
آغوشِ تو تا طاقِ ثریّا وا شد؛ چشمانِ تو بر گلوله ها خندیدند
زهره یوسفی
شبیه معجزه می مانی ای دلاور مرد؛ شبیه معجزه در لحظه های سرد نبرد
شبی که نذری عباس با تو کامل شد؛ در آسمان و زمین با زمان شدی همدرد
نماز روز نهم، روز طاعت خورشید؛ عروج معنوی ات رنگ و بوی زهرا داشت
عجب ، طراوت و عطری در آسمان پیچید؛ همان زمان تب و تابی غروب صحرا داشت
تو مصطفی ای و با عشق حق احاطه شدی؛ که صدر باشی و والا، که صدرزاده شدی
سوار مرکبی از جنس ناب خورشیدی؛ خوشا به حال تو در آسمان پیاده شدی
سلام واژه و شعر و قصیده را برسان؛ به آسمان و هوایی که محرمش هستی
بگو ، که شعر و غزل، تشنه عنایت هاست؛ بگو شهید رشید محرّمش هستی
محرم است و هوایی پر از ترانه و ساز؛ محرم است و رسیدن، محرم و پرواز
محرم است و هوایی که نذر عباس است؛ محرمی که برابر شده است با اعجاز
نگین نقیبی
شنیدهام که ز خونت زمین شده گلفام؛ کبوترانه پریدی به آسمان، از شام
نماد آیه نوری به ظلمت دلها؛ تو مصطفای صبوری، شدی چه خوش فرجام
شنیده ام که تو را شیرِ بیشه میخواندند؛ مدافعان حرم در دفاعِ از اسلام
دلت به جوش و خروش آمد از تب غیرت؛ کنار حضرت زینب فقط شدی آرام
قلم، عَلَم شده با یاد تو شهید عزیز؛ تویی که طرز شهادت به تو شده الهام
سروده ام ز تو و گفته ام لک لبیک؛ که با لباس شهادت تو بسته ای احرام
طیبه عباسی
بی تاب بودی و دلت دریای غیرت بود؛ جا مانده بودی در نگاهت اشک حسرت بود
راه شهادت باز بود و جانت آماده؛ دور از حرم بودی غمت بُعد مسافت بود
تو نذر مادر بودی از یک ظهر تاسوعا؛ از کودکی بر دوش تو بار رسالت بود
مردم همه دنبال نام اند و برای تو؛ دل کندن از نام و نشان اما چه راحت بود
در حلقه عشاق فرقی بین مردم نیست؛ با هر نژادی می شود پیر طریقت بود
با فاطمیون رفتی آخر سوی محبوبت؛ بر چهره ماه تو لبخند رضایت بود
در ظهر تاسوعا به ارباب اقتدا کردی؛ پس دادی آن جانی که در دستت امانت بود
چشم و دلت روشن! محرم آمدی رفتی! هنگام رفتن بر مشامت عطر تربت بود
دستی به پهلو بردی و در خاک غلتیدی؛ شاید همان دم لحظه ناب زیارت بود
آخر اجابت شد دعاهایت بسیجی جان؛ پایان ماموریت تو با شهادت بود
فرزانه قربانی
نامش می آید بر زبانم؛ با خاطراتی فوق العاده
عطر حرم می پیچد انگار؛ از مصطفیِ صدرزاده
پروانه خاک دمشق است؛ از شعله ها بی سر گذشته
در اوج آبان رفته اما؛ اردیبهشتی درگذشته
نذر گلِ ام البنین بود؛ در ظهر تاسوعا اگر رفت
تا آسمان تابید نورش؛ وقتی که او شق القمر رفت
فرمانده گردان عمار؛ چون حاج قاسم با صفا بود
از نسل سلمان دلاور؛ جنگاوری بی ادعا بود
از فاطمیون بود و هربار؛ با نام او لرزیده دشمن
از انسجام لشکر اوست؛ از هم اگر پاشیده دشمن
اهل پریدن بود و زینب؛ تا سوریه او را کشانده
مثل بلندی های جولان؛ با نام خود در صدر مانده
صامره حبیبی
هیچ رازی نیست از راز شهادت رازتر؛ آسمان عشق کی دارد از او تکتازتر
در جوانی "صدرزاده" پاک بود و پاک زیست؛ هرکه شد فرمانده نفسش شود سربازتر
خون بهای او نظر کردن به وجه الله شد؛ نیست اعجازی ز رنگ خون او اعجازتر
بال ایمان و عمل تا اوج او را برده است؛ بال پروازی که دارد قدرت پروازتر
دوست دارد تا گره ها را یکایک واکند؛ دستهایش می شود بعد از شهادت بازتر
سید تصور مهدی (پتنا، هندوستان)
شهادت مصطفی را نامه داده است؛ سؤال مرگ پیش او چه ساده است
گلاب و یاسمین و نرگس آرید؛ تبسم بر لبان صدرزاده است
معصومه هرمزی مقدم
عکس تو را در اربعین پای پیاده؛ زد روی کوله زائری آن سوی جاده
نزدیک رفتم داشت با خودحرف می زد؛ بین قدم هایش به لحنی پاک و ساده
از مادرت می گفت و تاسوعا و نذرش؛ لطف ابالفضل(ع) و تو و این خانواده!
از قدکشیدن های تو در روضه ها، تا... وقتی به سمت سوریه کردی اراده
از فاطمیّون پل زدی تا مقصد عشق؛ مِهر علی(ع) وفاطمه(س) در دل نهاده
رفتی که زینب(س) خطبه ای دیگر بخواند؛ برگوشِ جهل داعشِ از پا فتاده!
دیدم روایت کرد از تو حاج قاسم؛ از غیرت و مِهر تو با رویی گشاده
تیری به سمت سینه ات زد یک حرامی؛ وقتی رجز خواندی چو شیری ایستاده!
در خون تپیدی روز تاسوعا و رفتی؛ این بار سمت آسمان با جام و باده
من،اربعین، عکس شهیدان ،کوله پشتی...؛ آهسته گفتم: مصطفای صدرزاده
صبا فیروزی
گردانی از عمار داری صدرزاده؛ هم کیش خود بسیار داری صدرزاده
وقت ظهور حضرت حجت(عج) در ایران؛ صدها هزاران یار داری صدرزاده
عمادالدین ربانی
آیینه شدی دمی ندیدی خود را؛ از خویش گذشتی و رسیدی بخدا
در چشم تو مصطفا!، زلالی را دید؛ ابری که گریست بر تو دریا دریا
سید غافر رضوی (چولس، هندوستان)
مصطفای صدرزاده جان ماست؛ قوت دل قوت ایمان ماست
از کهنز شهریار آمد دمشق؛ آمد او تا موقف دیدار عشق
مردِ میدان شجاعت بود او؛ موج دریای شهامت بود او
بر سر دشمن رجز ها خوانده بود؛ جانشان را بی امان ترسانده بود
پیش عباس او ضیافت یافته است؛ روز تاسوعا شهادت یافته است
در مصاف تیرها خمپاره ها؛ مرحبا ای مرد میدان مرحبا
ای «فلک!» او عاشق عباس بود؛ یاس بود و معنی احساس بود
مصطفی جان مردِ مردِستان تویی؛ مستی میخانه جانان تویی
علی مزمل (لاهور، پاکستان)
هوای عشق در هر سر نیاید؛ بدان از ناکسان این بر نیاید
شهادت حصه چون مصطفاهاست؛ بدست هر کسی این زر نیاید
مریم بسحاق
نامت میآید بر زبانم بی اراده؛ دارم به تو یک حس خوب و فوقالعاده
سروی ولی بر باور سبز یقینی؛ کوهی تو آن کوهی که محکم ایستاده
دیدی زمین جای قشنگی نیست رفتی؛ از عمر خود بُردی به خوبی استفاده
هرگز سلاحت را زمین نگذاشتی نه؛ دل دادی از آغاز تا پایان جاده
پیچیده میخواهند فهم عاشقی را؛ پیچیدگیها را بلد بودی چه ساده
گلچین دست حضرت عباس بودی؛ سرمست بودی از نگاهش باده باده
یک کربلا نذر تو از باب شفاعت؛ یک اربعین با اشک، با پای پیاده
بین شهیدان خوش درخشیدی و زیبا؛ ای تک ستاره، مصطفای صدرزاده
خدیجه دیلمی
وجودش کوه، کوهی از اراده؛ دلش مانند دریا پاک و ساده
به خوبی بی مثالست او کسی نیست؛ به غیر از مصطفای صدرزاده
مسعود ربانی
کس ندانست بجز دل که نوایِ تو کجاست! کس ندانست بجز دیده، که جایِ تو کجاست
نقش بسته است بهر جای مثال رخ تو؛ بجز این دیده که دانست سرایِ تو کجاست؟
همه جان و دل و دیده بود خانه تو؛ تو بگو بهتر ازین دیده رضایِ تو کجاست؟
زلف افشان کن و ما را به نسیمی بنواز؛ زلف افشانِ گرانی به بهایِ تو کجاست؟
در ره عهد تو سرگشته و حیران شده ام؛ با دل خسته بشکسته وفایِ تو کجاست؟
همه جا گوش دل از قصه تو می شنود؛ کس ندانست در آخر که صدایِ تو کجاست
مصطفی رفتی و خاموش شده زمزمه ات؛ ورد شب تا سحر کار گشایِ تو کجاست؟
سیده کبری حسینی بلخی (افغانستان)
بر قله بلند شرف ایستادهای؛ دل را به فتح قله تاریخ دادهای
چون گوی عشق از دل میدان ربودهای؛ ای مصطفی به خاطر این صدرزادهای
کوهی سترگ و پنجرهای رو به آسمان؛ تصویر با شکوه تلاش و ارادهای
شهنامه بلند شجاعت به نام توست؛ ایرانیِ هماره شریف و نژادهای
با اهلبیت زندگیات غرق نور شد؛ از رهروان مخلص این خانوادهای
لبخند تو ادامه باران روشنی است؛ مانند آفتاب، صمیمی و سادهای
زهرا آراسته نیا
می شود پاک و مهربان باشی؛ همدم نسل نوجوان باشی
می شود مسجدی شوی اما؛ با دل شهر همزبان باشی
لات ها هم مرید تو باشند؛ یار و غمخوار دیگران باشی
مصطفی بودن اتفاقی نیست؛ باید آماج امتحان باشی
این که باشی شهید یعنی که؛ در زمین اهل آسمان باشی
نذر عباس باشی و آنگاه؛ یاور صاحب الزمان باشی
مصطفی، صدر دل به نامت شد؛ کاشکی یاد عاشقان باشی
زیبا جواهریان همدانی
شبی با سوز از سنگر نوشتی؛ به برگ نامه از مادر نوشتی
میان میکده در حال مستی؛ وداع سرخ در ساغر نوشتی
کنار کوچه های شام پر درد؛ هم از مادر هم از دختر نوشتی
شدی نذر گل ام البنین و؛ همین با پاره پیکر نوشتی
به روی شانه بردی بیرق عشق؛ به نام زینب از حیدر نوشتی
غزل آتش گرفت و سوخت وقتی؛ که این قافیه را خواهر نوشتی
قرار عاشقی روز نهم بود؛ به جان آتش زدی آذر نوشتی
هرآنچه درسرت آرام میرفت؛ به روی سینه با باور نوشتی
حرم، عمه، شهادت، تیر، سینه؛ همین را لحظه آخر نوشتی
سارا عبداللهی فر
تمام دشت با احساس باشد؛ معطر از نگاهت یاس باشد
شکوه لاله هایی، مصطفی جان؛ برایت هر گلی حساس باشد
زینب رحمانی
رسالت دست هایت، میان انشای پسرم به مدرسه می رود، به نام خدا، مصطفی صدرزاده، و کلاس، بوی خاکریز می گیرد.
به گزارش ایرنا مصطفی صدرزاده ۱۹ شهریور سال ۱۳۶۵ در شهرستان شوشتر استان خوزستان به دنیا آمد. در ۱۱ سالگی به همراه خانواده به استان مازندران نقل مکان کرد و پس از دو سال، همراه خانواده ساکن شهریار شد. سال ۸۷ وارد حوزه شد و حدود چهار سال در حوزه علمیه امام جعفرصادق (ع) تهران درس خواند. سپس در رشته ادیان و عرفان در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز تحصیل کرد.
صدرزاده یکروز پیش از شهادت به دوستانش گفته بود که با یک گلوله شهید میشود و اول آبان سال ۹۴ در عملیات محرم روز تاسوعا در مبارزه با تروریستهای تکفیری در حومه حلب به شهادت رسید و پیکرش در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار به خاک سپرده شد.
نظر شما