اینجا مرکز بزرگترین آلام انسانی است؛ دهکده سلامی. جایی که باید از آن شروع کرد. نقطهای حاشیهای و فراموششده از شهری پرتکاپو. نام دهکده دکتر سلامی را همه ساکنان شیراز شنیدهاند؛ اما گذار بسیاری در همه عمر حتی یک بار هم به ورودی آن در خیابان فرعیمانندی در بلوار ولایت نیفتاده است.
این مجموعه دری آهنین دارد؛ فرسوده و قدیمی، تا مدت زمانی پیش نگهبان هم داشته است، حالا هیچکسی ورودی را کنترل نمیکند؛ البته منطقی است، قرار نیست اتفاقی بیفتد و مردمان شاید به اشتباه و شاید به جبر زمانه به این دهکده پای میگذارند.
در زمینهای بایری که جاده از میان آنها راه باز کرده است، علفهای هرز از هر گونهای و با ارتفاع بسیار رشد کردهاند. ساختمانهایی متروک با شیشههای شکسته و نمای دهشتناکشان و بعضاً دیوارنوشتههایی که یادگاری انسانهای طردشده است، در میان زردی و سبزی علفها خودنمایی میکند.
در سرزمین مجانین فراموششده
ساختمانها رنگارنگ است، برخی صورتی، برخی نارنجی. این ساختمانها در گذشتههایی نهچندان دور از اولین مکانهای نگهداری بیماران روانی حاد در ایران بوده است، آنها که روزگاری مجانین نامیده میشدند و زنجیر به دست و پا داشتند.
این مجموعه نه تنها از شیراز که از سراسر ایران، مجانین را پذیرش میکرد. برخی به امید اینکه بیمار روانیشان از اینجا سر در بیاورد، او را در خیابان رها میکردند تا آنکه شهرداری ناجی شود و او را به سلامی برساند. زمانی آنقدر تعداد بیماران بسیار شده بود که برخی از آنها را به آبباریک در اطراف شیراز منتقل کردند، جایی که هنوز با بیماران بسیار قدیمیاش و ورودیهای جدید فعال است.
سالها پیش این مکان تعطیل شد، هر روز متروکتر و طردشدهتر؛ اما سکوت فضا و آفتاب مستقیم ظهر تابستان شیراز هنوز رنجها و دشواری زیستِ زندگانِ رهاشده را فریاد میکشد.
در امتداد مسیر به ساختمانی نیمهقدیمی رسیدیم، از تابلو آهنی کنارش که بر آن نوشته شده بود "مرکز توانبخشی بیماران روانی الرحمن" و زخم روی تابلو فلزی که حالا با زنگ آهن و آفتابخوردگی رنگ به رخسار نداشت، میشد فهمید چند ساله است.
در را برای ما گشودند و با خودرو ونی که این سفر را با آن پیمودیم، وارد شدیم. زهرا پیشانیدار صاحب امتیاز مرکز در حیاط مجموعه منتظر بود و با گشودگی از ما استقبال کرد. او میگوید: این مجموعه از ۱۶ اسفند سال ۱۳۸۰ با ۴۵ مددجوی مرد آغاز به کار کرده است و امروز ۱۰۷ بیمار مزمن روانی در این مرکز نگهداری میشوند که حدود ۳۴ نفر آنان بینام و نشاناند و تعدادی از آنها ۱۸ سال است که در این مجموعه زندگی میگذرانند.
خلاف آنچه به نظرمیرسد سالانه تعدادی از بیماران از مرکز روانی الرحمن مرخص میشوند؛ اما طولی نمیکشد که بسیاری از آنها دوباره بازمیگردند، خانوادههایشان عموماً از قشر آسیبپذیر هستند و مهارت نگهداری از آنان را ندارند و همین باعث میشود که بعد از چند ماه گاه حتی با حالی نزارتر به مرکز بازگردانده شوند.
برخلاف آنچه به نظرمیرسد سالانه تعدادی از بیماران از مرکز مرخص میشوند؛ اما طولی نمیکشد که بسیاری از آنها دوباره بازمیگردند، خانوادههایشان عموماً از قشر آسیبپذیر هستند و مهارت نگهداری از آنان را ندارند و همین باعث میشود که بعد از چند ماه گاه حتی با حالی بدتر به مرکز بازگردانده شوند.
حیاط چندان بزرگ نیست، ساختمانها در اطراف پراکندهاند، معماری اینجا مانند مدارس قدیمی است. یک طرف، چند درخت سایهبانی خنک درست کرده است. دو مرد با لباسهای آبی روی نیمکتی زیر درختها به دیوار تکیه دادهاند و ما را میپایند؛ اما کنجاو نیستند که بدانند که هستیم و برای چه آمدهایم. در وسط حیاط تور والیبالی دیده میشود که کمی پیچ و تاب هم خورده است.
نور در اتاق آبی
یک طرف خوابگاهها قرار دارد. تماماً آبی است، آبی تیره، همرنگ لباس مردهایی که در سایه ما را میپاییدند. تمام تختها یک طبقه است و روکشهای نارنجیرنگ چهارخانه دارد، بوی مواد ضدعفونی کننده برای کسی که به این محیط عادت ندارد کمی زننده است. در هر اتاق پنجرهای بزرگ با پردههایی که بیشتر نور را میگیرند، وجود دارد که آرامش خاصی را القا میکند.
بیماران در بخش نیستند، در اتاقی دیگر که روبهروی این ساختمان قرار دارد باهم تلویزیون میبینند. وارد میشویم، یکی بلند میگوید: "برپا".
آنها که حالشان بهتر است، درجا بلند میشوند، بعضی نیمخیزند، یکی هم روی زمین دراز کشیده و دوست ندارد از جا برخیزد. خانم پیشانیدار به سمت یکی از مردان آبیپوش میرود، میگوید: "آقا محمد! بلند شو ببینند میتوانی روی پا بایستی." آقا محمد براثر سکته مغزی دچار آسیب جسمی و روانی شده است، قبلاً روی پا نمیایستاده، اما حالا میتواند حتی چند قدمی راه برود.
میپرسد: "شعر بخوانم؟"، تشویقش میکنیم. ترانهای خیلی شاد میخواند، همه مردان آبیپوش دست میزنند و شادی میکنند. بعد که تشویقشان کردیم و حالشان را پرسیدیم از اتاق خارج میشویم.
بعضیها پشت سرمان میآیند، مثلاً میخواهند از آبخوری آب بخورند؛ اما معلوم است که دوست دارند بدانند ما چه کسانی هستیم که خلاف عادت معمول به دیدارشان آمدهایم.
در یکی از ساختمانها، اتاق مهارتآموزی قرار دارد. پنجشش نفر با همان لباسهای آبیتیره که یاد شد، در حال انجام کار هنری هستند. دیوار هم پوشیده شده از تابلوهای معرق، نقاشیها، خراتیها و صنایع دستی دیگر که در نوع خود بینظیر و باارزش است.
مربیشان زنی است که چهره آرامی دارد، از توانمندی خارقالعاده شاگردانش میگوید و از اینکه بازارچه دائمی مناسبی برای ارائه آثار آنان وجود ندارد گلایهمند است.
یکی از بیماران برمیخیزد، کاغذی با طرح خورشید خانوم در دستش است و دارد طرحش را روی چوب پیاده میکند. تابلوهایش را که بر دیوار خودنمایی میکند، نشانمان میدهد، بقیه هم سر میزشان به کار خود مشغولاند.
در کنار این ساختمان اتاقی است که کمی بوی نفت میدهد؛ قبلاً اینجا لولهکشی گاز نداشته و این اتاق جای منبع گازوئیل بوده است. بعد از آنکه لولهکشی شد، اتاق را تغییر کاربری دادند و به اتاق مشاوره بدل شد. رنگش آبی است و یک روانشناس با بیمارش در حال گفتوگو است که ما وارد میشویم. مرد آبیپوش این اتاق چهرهای بسیار محترم دارد؛ اما کمی از آمدن ما مضطرب شده و چند دقیقه سرپا میماند تا به او میگویند که میتواند بنشیند. مینشیند و با لبخند به حرفهایمان گوش میکند؛ البته نگاهش میدود، گاه روی زمین، گاه روی سقف. انگشتانش را هم در هم گره کرده است.
جایی برای پذیرش زندگی
روانشناس مرکز مرد جوانی است که او را آقای ترکنژاد صدا میزنند. او درباره نحوه کار با بیماران برایمان توضیح میدهد. میگوید: بیماران اسکیزوفرنی سایکوز و آنان که ازهمگسیختگی رفتاری و شناختی دارند در این مرکز، نگهداری میشوند. کسانی که مغزشان براثر بیماری تحلیل رفته و بازتوانی از مهمترین اقدامات برای بهبود حالشان است؛ البته تا دارو نخورند نمیتوان کاری برایشان کرد. با خوردن دارو ثبات مییابند و میتوان به آنها مهارتهای روانیاجتماعی از جمله تفکر خلاق، حل مسئله، همدلی و دیگر مهارتها را آموزش داد.
این روانشناس میگوید: گاهی اوقات بیماران میتوانند با محیط اجتماعی سازگار شوند و زمینه حضور دوبارهشان در اجتماع فراهم میشود. آنان براساس یک دستهبندی ششگانه از در گروههایی از A تا F قرار میگیرند. دسته F بدترین وضعیت را دارند و دسته A و B آماده درمان شناختی هستند.
بسیاری از بیماران روانی در ابتدا که وارد این مرکز میشوند، به بیماریشان آگاه نیستند و براساس توهمات و هذیانشان زندگی میکنند. از مهمترین وظایف پزشکان این است که آنها را از بیماریشان آگاه کنند تا کمکم بتوانند با وضعیتشان خو بگیرند.
بعد از اینجا، به دیدار روانپزشک مرکز، دکتر مهرداد سجادی رفتیم. او مردی است قوی بنیه، میانسال و پرانرژی. در خلال صحبتهایش از تلاشهای سازمان بهزیستی سخن میگوید و مدعی است بیشتر از دانشگاه علومپزشکی توانسته در موضوع بیماران اعصاب و روان حاد ورود کند و مثمر ثمر باشد.
به اعتقاد این روانپزشک، بیماری اعصاب و روان مانند بیماری داخلی است که حتی اگر تحت کنترل هم باشد فرد تا آخر عمر باید معاینه شود.
سجادی میگوید: بیماریهایی که از آنها به جنون یاد میشود از آن دسته است که ارتباط فرد را با واقعیت قطع میکند، دلایلش بسیار است یا ارثی و مادرزادی است و یا در اثر مصرف مواد مخدری مانند شیشه یا بر اثر ضربه مغزی رخ میدهد.
او راهاندازی مراکز روزانه، درمان در منزل و بستری و نگهداری را از خدمات بهزیستی به بیماران روانی حاد برمیشمرد و آن را یکی از مهمترین وظایف این سازمان میداند و البته تاکید میکند تصور کنید که اگر این مرکز نبود چه میشد، آنها در جامعه رها میشدند و خطراتی برای خود، خانوادهشان و مردم داشتند.
دکتر سجادی این باور که بیماران روانی خطرناکاند را رد میکند و بیان میدارد که آمار جرم و جنایت افراد عادی بسیار بیشتر از بیماران روانی است.
دردهایی که درمانش از پس دولت بر نمیآید
روانپزشک مرکز الرحمن: بهزیستی نگهداری از بیماران روانی مزمن را به بخش خصوصی واگذار کرده است؛ چون دولت از پس نگهداری این بیماران برنمیآید و هزینه درمان آنها بسیار زیاد است. البته بخشی از هزینههای آنان که امروز معادل ۷۷۰هزار تومان است از طریق یارانه دولتی تامین میشود و خانوادهها هم باید ماهیانه حدود ۴۹۰هزار تومان پرداخت کنند..
روانپزشک مرکز الرحمن ادامه میدهد: بهزیستی این امور را به بخش خصوصی واگذار کرده است؛ چون دولت از پس نگهداری این بیماران برنمیآید و هزینه درمان آنها بسیار زیاد است. البته بخشی از هزینههای آنان که امروز معادل ۷۷۰هزار تومان است از طریق یارانه دولتی تامین میشود و خانوادهها هم باید ماهیانه حدود ۴۹۰هزار تومان پرداخت کنند؛ ولی چون عموماً از قشر ضعیف اجتماع هستند توان پرداخت تمام یا بخشی از این مبلغ را ندارند.
بعد از بازدید از این مرکز دوباره سوار ون شدیم، مقصد بعدی کمپ ماده ۱۶ مردان است. فکر کردیم راه درازی است؛ اما درست دیوار به دیوار مرکز الرحمن بود.
جدایی در سرزمین طردشدگان
گویا پیش از این، دو ساختمان یکی بوده است؛ اما بعد با دیواری ساکنانش را از هم جدا کردهاند، میتوان نامی بر این دیوارکشی گذاشت، میتوان گفت "جدایی در سرزمین طردشدگان".
در کمپ ماده ۱۶، آفتاب بهشدت روی زمین بازی میتابد. زمینی که وسایل ورزشی هم دارد. طبیعی است که در این گرما هیچکس را اینجا نمیبینیم.
در ورودی مرکز که رو به سالنی بسیار بسیار بزرگ باز میشود، باز هم بانویی منتظر ماست. فریبا محمدی که خود را روانشناس بالینی مرکز معرفی میکند، چهرهای بسیار خندان دارد و از معدود زنانی در ایران است که در مرکز ماده ۱۶ مردان کار میکنند. این موضوع مرهون درمانهای روانشناختی در کنار متادوندرمانی است که محیط را برای حضور بانوان هم امن کرده است.
سمت چپمان کنار در ورودی دو میز قرار دارد که دور هر یک حدوداً هشت نفری نشستهاند. سر میز اول عدهای قرآن میخوانند، سر میز دوم روی کاغذ نقاشی میکشند. یک گروه سرود هم با رهبرشان، ترانهای درباره عشق به وطن میخواند: "وطن ای هستی من، شور سرمستی من، جلوه کن بر آسمان، همچو مهر جاودان..." آنقدر محکم و با انرژی میخوانند که احساسات وطندوستانه آدمی تحریک میشود.
زندگی بدون وابستگی مسموم
مردان اینجا هم آبیپوشاند، اما رنگ لباسهایشان روشنتر از ساکنان الرحمن است. بعضیها هم لباس سبز بر تن دارند، بعداً فهمیدیم اینها خودخواسته متادون هم مصرف نمیکنند و میخواهند کاملاً پاک شوند.
این مرکز طبق ماده ۱۶ ستاد مبارزه با مواد مخدر راهاندازی شده است که محل نگهداری معتادان بیخانومان یا همان معتادان متجاهر است.
در این مرکز مسئولان سعی میکنند خانوادههای معتادان را بیابند و دوباره حلقه اتصالی را برقرار کنند. مسئولان این مرکز موفق شدهاند بیش از ۵۰درصد اتصال به خانواده برقرار کنند که آماری مطلوب بهشمار میرود؛ البته خانواده این افراد به واسطه داشتن یک یا چند عضو معتاد آسیبدیدهاند و آنها هم باید درمان شوند؛ بنابراین به پارک سلامت روان که مجموعه مکمل اینجاست ارجاع میشوند.
از دیگر وظایف مرکز ماده ۱۶ آموزش مهارتهای زندگی و حرفهآموزی به مراجعان است و به گفته مسئولان، در این زمینه سازمان فنی و حرفهای و نیز دادگستری نهایت همکاری را با مرکز داشتهاند.
این مرکز ۴۰۰ نفر ظرفیت دارد؛ اما در روز بازدید ما ۴۲۳ نفر در آن بستری بودند. محمدی درباره چرایی این موضوع میگوید: چون این افراد توسط پلیس مبارزه با مواد مخدر دستگیر میشوند، ناچاریم آنها را در هر صورت پذیرش کنیم. در فصلهایی از سال هم تعدادشان بیشتر میشود، مثلاً دمادم عید نوروز یا در فصل زمستان.
زنان هم مرکز ماده ۱۶ میخواهند
زنان کارتنخواب که بعضاً در محلات آسیبپذیر در کنار مردان مواد مصرف میکنند، برخی از آنها کودکانی معتاد دارند، برخی هم ایدز را به نوزادشان منتقل میکنند. جای خالی مرکزی برای آنان مدتی است که بیش از گذشته به چشم میخورد؛ بهخصوص وقتی در زمستان پارسال یکی از آنها در بازارچه فیل، از محلات جنوب شهر شیراز بر اثر سرما یا احتمالاً مصرف بیش از حد مواد مخدر درخیابان درگذشت.
از زنان کارتنخواب جویا شدیم، آنان که بعضاً در محلات آسیبپذیر در کنار مردان مواد مصرف میکنند، برخی از آنها کودکانی معتاد دارند، برخی هم ایدز را به نوزادشان منتقل میکنند. جای خالی مرکزی برای آنان مدتی است که بیش از گذشته به چشم میخورد؛ بهخصوص وقتی در زمستان پارسال یکی از آنها در بازارچه فیل، از محلات جنوب شهر شیراز بر اثر سرما یا احتمالاً مصرف بیش از حد مواد مخدر درخیابان درگذشت.
مددکاران این مرکز که شبها برای غذا دادن به کارتنخوابها و معتادان بیخانومان راهی محلات جنوبی شهر شیراز میشوند هم معتقدند باید مکانی برای زنان در نظر گرفت که وقتی آنان را دعوت به پاکشدن میکنند، جایی برای گذران دوران درمان و مددجویی داشته باشند.
عرف درمانی در مراکز ماده ۱۶ یا ماده ۱۵ که مراکز خصوصی درمان اعتیاد بهشمار میرود، درمان با متادون است. متادون نوعی مخدر ضعیف برگرفته از تریاک است که در جریان بیزاریدرمانی به بیمار داده میشود و طی فرایند شرطیسازی میتواند بیزاری از دیگر مواد مخدر را در فرد ایجاد کند.
درمان شناختی بیشتر، متادون کمتر
دوز معمول دریافت متادون در مراکز ماده ۱۶ بین ۷۰ تا ۱۲۰ میلیگرم است؛ اما در مرکز ماده ۱۶ مردان در شیراز، تیم مددکاری با ارائه درمانهای شناختی بهصورت همزمان موفق شدهاند این مقدار را به حدود ۳۰ تا ۵۰ میلیگرم کاهش دهند.
بهمن حاجاتنیا مدیرعامل پارک سلامت روان که مسئولیت این مجموعه را نیز بر عهده دارد، خود از روانشناسانی است که معتقد است اعتیاد نه به درمان زیستی که به درمان شناختی وابسته است. او درباره متادوندرمانی میگوید: مادام که مصرف متادون ادامه دارد، تمایل به مصرف دیگر مواد از بین میرود؛ اما به محض اینکه مصرف متادون تمام شد، میل به استفاده از دیگر مواد قوت میگیرد.
اعتیاد بیماری روانی است؛ نه زیستی
او ادامه میدهد: ممکن است برخی معتادان بعد از رهایی از مرکز ماده ۱۶ به دنبال دریافت متادون مقرر نروند و از همین رو است که بسیاری دوباره در دام اعتیاد میافتند که ثابت میکند درمان جنبه روانی بیماری اعتیاد مهمتر از هر نوع درمان دیگر است. در این مرکز نیز مشاوران و روانشناسان با انجام مصاحبههای انگیزشی بر شناختدرمانی کار میکنند، طرحوارههای ناسالم افراد را شناسایی میکنند و عواملی را که باعث گرایش به اعتیاد میشود، از بین میبرند؛ به همین دلیل است که توانستهایم به عنوان تنها مرکز ماده ۱۶ کشور دوز مصرف متادون را کاهش دهیم.
هرچند او تاکید میکند که مصرف متادون برای افرادی که به مواد مخدر محرک مانند شیشه، کرک و انواع آمفتامینهای دیگر اعتیاد دارند، کارساز نیست و درمان شناختی آنها در اولویت است.
وقتی داریم این حرفها را میزنیم، قدمزنان به سمت انتهایی سالن راهنمایی میشویم، دری بزرگ قرار دارد، مانند درهایی که بین بخشهای مختلف بیمارستان است.
در راهرو مردانی ایستاده یا نشستهاند، بعضی سر در گریبان دارند، برخی هم تکیه به دیوار زدهاند. اینان در صف دریافت متادون روزانهشان نشستهاند.
گرچه به این مرکز آمدهاند، سرو سامانکی گرفتهاند و حالا لباس تمیز و چهرههای مرتبتری در مقایسه با زمانی که در خیابانها کارتنخوابی میکردهاند، دارند؛ اما جای یک چیز در آنها کم است، نوری در چشمان.
نوری که در چشمها نیست
اعتیاد نور چشمهایشان را ربوده و خانوادهشان را از آنها جدا کرده است؛ هرچند براساس آمار مرکز، نیمی از آنها خانوادههایشان را مییابند، زندگی دیگر آن زندگی سابق نمیشود. بههر حال هم خودشان آسیبدیدهاند و هم اعضای خانوادهشان از رنج آنها رنج میبرند و تنها در صورتی زندگی، دوباره به آنها لبخند میزند که بخواهند برای همیشه پاک شوند و دیگر سر از کارتن و جوی خیابان و کوچهپسکوچههای تاریک و بینام و نشان در نیاورند.
در این قسمت، بخشی از خوابگاهها نیز قرار دارد. تختها دو طبقهاند، با ملحفههای سفید و پتوهایی که همگی به یک شکل تا شدهاند. در انتهای دیوار آجری خوابگاه هم یک پوستر بزرگ، نمایی از جنگلی سرسبز را نشان میدهد، شاید آنجا که امید هست.
بنا بر آمار رسمی این مرکز از مهر ۱۳۹۶ تا اسفند ماه ۱۳۹۷، دوهزار و ۵۰۰ نفر پذیرش شدهاند، برخی خسته از اعتیاد با پای خودشان آمدهاند، برخی هم در طرحهای پلیس گرفتار شدهاند و باید بیایند تا درمان شوند.
۴۷۷ نفر سمزدایی شدهاند و ۸۱۰ نفر هم تحت درمان با متادون قرار گرفتهاند. از این تعداد، مددکاران مرکز موفق شدهاند خانواده ۸۵۱ بیمار را بیابند و برای پیوند دوباره آنها گامهایی بردارند. در این بازه زمانی ۸۷ بیمار اعصاب و روان نیز در مجموعه شناسایی شدند که بیمارستانهای اعصاب و روان انتقال یافتهاند.
از دهکده سلامی خارج میشویم. همان مسیر نیمه خاکی را تا دروازه ورودی طی میکنیم و از همان ساختمانهای پرداستان و همان نمادهای فراموششدگی متروک میگذریم.
به سمت پارک سلامت روان به راه میافتیم، ساعت از ۲ بعد از ظهر گذشته و آفتاب تابستان شیراز به نهایت سوزانندگی رسیده است. ۲۰ دقیقه بعد، در جاده کمربندی، قبل از پلیسراه شیراز-مرودشت در شمال شهر، از یک مسیر خاکی بالا میرویم. نگهبانی دم در ایستاده و عبور و مرورها را کنترل میکند. اول میگوید نمیتوان با ماشین وارد شد؛ اما طولی نمیکشد که اجازه ورود می دهد.
باغی است بزرگ، دو طرف هم درختهای قدیمی وجود دارد و هم نهالهایی تازه به بار رسیده. درختان سبزند و بیشتر اکالیپتوس با آن برگهای کشیده و بوی خاصش دیده میشود. در ورودی یک بنا از ون پیاده میشویم. میزبانان ما که همان فعالان در مرکز ماده ۱۶ مردان هستند و زودتر از ما به اینجا رسیدهاند، برای بار دوم به استقبالمان میآیند.
مدیرعامل مجموعه تاکید میکند که اگر هوا به این گرمی نبود، باید پیاده مسیر را تا اینجا طی میکردیم، چون این مجموعه برای پیادهراه طراحی شده است و از بدو ورود، گیاهان دارویی با خواص عموماً تسکینبخششان به مراجعهکنندگان این پیام را میدهند که وارد دنیای جدیدی شدهاند که برای آرامش آنها با کمی فاصله از شلوغی شهر، برنامهریزی شده است.
اجتماعمحوری، هدف اصلی ساخت پارک سلامت روان
او میافزاید: اجتماعمحوری هدف احداث پارک سلامتروان بوده است؛ اینکه مردم در فضای سبز مجموعه قدم بزنند، نوعدوستی را بیاموزند، با بیماران و ساکنان پارک تبادل عاطفی کنند و از نظر معنوی در کنار بهرههای جسمانی از سلامتی برخوردار شوند.
مدیرعامل پارک سلامت روان شیراز: امروز بیش از ۷۰ درصد بیماریها جنبه جسمانی ندارند و آسیبهایی همچون اعتیاد و انواع کجرویها در محافل سلامت روان درمان میشود، در مکانهایی که باید بهزیستن را ترویج کنند.
حاجاتنیا تاکید میکند که نگاه به درمان باید از درمان زیستی خارج شود، امروز بیش از ۷۰ درصد بیماریها جنبه جسمانی ندارند و آسیبهایی همچون اعتیاد و انواع کجرویها در محافل سلامت روان درمان میشود، در مکانهایی که باید بهزیستن را ترویج کنند. پارک روی تپهمانندی قرار دارد و در برخی مسیرها میتوان شیراز را در امتداد افق دنبال کرد. اولین مکانی که از آن بازدید میکنیم، بنایی است در سه طبقه، تمامسنگ است و تازهساز. اینجا مرکز کودک و نوجوان است، جایگاهی شبهخانواده برای نگهداری از کودکان بیسرپرست یا بدسرپرست.
مثل خانه، شبیه خانواده
این کودکان در این مجموعه تحت آموزشهای مختلف قرار میگیرند و از آنجا که ممکن است بعد از ترخیص در سن ۱۸سالگی در جامعه دچار آسیبهایی شوند، مهارتهای زندگی و مهارتهای فنی و شناختی را توامان میآموزند. زندگی این کودکان با زندگی کودکانی که در جمع خانواده و با حضور پدر و مادر بزرگ میشوند، تفاوت چندانی ندارد؛ آنها مسئول انجامدادن امور شخصی خود هستند و احساس کنترل بر زندگی به آنها القا میشود.
در هر طبقه، آشپزخانه وجود دارد، غذا در همین آشپزخانهها تهیه میشود، بچهها وقتی از مدرسه به خانهشان میآیند، بوی غذا را استشمام میکنند و نوعی تعلقخاطر به محیط مییابند که آن را با احساسات کودکان در خانه واقعی همتراز میکند.
هر اتاق بسته به کوچک و بزرگ بودنش، تعدادی تخت دو یا تک طبقه دارد، در اتاقها کتابخانه هم وجود دارد، پنجرهها رو به نمای شهری و باغ باز میشود و اتاق نشیمن، اتاق بازی، اتاق هنر و دیگر بخشها برای سرگرمی بچهها تدارک دیده شده است. در قسمتی از نشیمن میتوان مدالهایی آویخته بر دیوار را دید. مدالهای بچههاست که در مسابقات گوناگون فرهنگی و ورزشی کسب کردهاند.
این بخش از پارک سلامت روان ظرفیت نگهداری از ۱۰۰ کودک را دارد و در حال حاضر ۳۰ نفر ساکن آن هستند. زندگی ساکنان این مجموعه در پروندههایی ثبت میشود. دسته اول پروندههای اجتماعی که گذشته بچهها را در آن ثبت میکنند و دسته دوم که شامل سابقه روانشناسی و احتمالاً درمانی آنهاست.
در بیرون از این ساختمان، در طول پیادهراه مسیر را ادامه میدهیم، آبنمای سنگی زیر سایه درختانِ سربههمآورده، گرمای هوا را میگیرد و آرامش خاصی القا میکند. در سمت راستمان ساختمانی قرار دارد. ساکنانش دخترانی هستند که کمتوانی ذهنی دارند. یکی از آنها در نیمکتی روبهروی ساختمان، زیر سایه نشسته است. با دیدن ما لبخندی عمیق میزند و بلند به تکتکمان سلام میکند.
حاجاتنیا میگوید: این کودکان به دلیل فقر محیطی دچار کمتوانی ذهنی شدهاند و هدف ما این است که تا جایی که ممکن باشد آنها را توانمند کنیم؛ همچنین مرکز نگهداری از سالمندان نیز تا پایان سال در کنار مجموعه کودکان بیسرپرست یا بدسرپرست و نیز کمتوانان ذهنی راهاندازی میشود، با دو هدف؛ یکی اینکه کودکان از لحاظ عاطفی منبع دلبستگی امنی بیابند و دیگر اینکه سالمندان که در سنین کهنسالی مستعد انواع اختلالات روانی میشوند، احساس سربار بودن نکنند و امید به زندگی در آنها افزایش یابد.
دو ساعتی را در پارک سلامت روان میگذرانیم، از بخشهای مختلف دیدن میکنیم و بعد سوار بر همان خودرو ونی که از صبح راهی شدیم، بهسوی خانههایمان میرویم. جاهایی که کسانی منتظرمان هستند و در کلانشهری شلوغ به زندگی ادامه میدهیم بیآنکه به وادی فراموشان فکر کنیم، به خیابانهای خاکی در محلاتی خالی از سکنه و یادگارهایی که از ترس تنهایی و رنج طردشدگی در بناهای کهنه و تازهساز دیده میشود، نگاههای خاموش ساکنان و لبخندهای عمیق و سلامهای کشدار.
۹۸۸۵ / ۲۰۲۷
نظر شما