۱۲ آذر ۱۳۹۸، ۸:۴۸
کد خبرنگار: 1375
کد خبر: 83578255
T T
۵ نفر

برچسب‌ها

سرگذشت آزادگان شهرضایی به روایت کتاب «تا ابد سربلند»

اصفهان- ایرنا-  «تا ابد سربلند» عنوان کتابی است که روزشمار سراسر عزتمندانه آزادگان شهرضایی جنگ تحمیلی هشت ساله عراق علیه ایران را روایت می‌کند.

نویسنده و خاطره نگار کتاب «فهیمه قبادی» است و «مرتضی صدری» نیز به عنوان مسوول ثبت و ضبط خاطرات رزمندگان شهرستان شهرضا نقش محوری در نگارش متن و خاطره‌های کتاب داشته است.

سخنان رهبر معظم انقلاب در ابتدای کتاب آورده شده که فرموده‌اند: «این خاطرات یک ثروت ملی است. متعلق به شخص خاطره گو و راوی هم نیست مال همه است، باید بگویند و بنویسند...»

خاطره‌ها به دو بانوی نمونه صبر و مقاومت حضرت زینب و اُم کلثوم سلام الله علیها تقدیم شده و نویسنده به این نکته اشاره دارد که تا ابد سربلند در ادامه کتاب قبلی با نام «تا بوسه بر خاک وطن» نگاشته شده است.

بعث، شکنجه، عملیات، جاسوس، اردوگاه، موصل، کانال و تونل مرگ، قرنطینه، نان صمون، گوشت یخی، دوکوهه، ایفا و دشداشه از پرکاربردترین واژگان این نوشتار روایت گونه‌اند و برخی خاطره‌ها همچون حضور «حجت الاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی فرد» در اردوگاه ها شبیه به هم و نشان از نشاط و روحیه امید در میان اسیران آن دوره است.

عراق دارای ۴ اردوگاه موصل و چهار اردگاه در الرمادی و عنبر بوده که هر کدام سختی ها و شرایط خاص خود را داشته اند، اما طبق نوشته صفحه ۷۰ کتاب، تنبیه و شکنجه اسرا به بهانه های مختلف قانون اصلی، هماهنگ و یکسان همه اردوگاه های حزب بعث بوده است.

جاسوسی خودفروخته‌ها، سخت‌ترین رنج اسارت

«عبدالرضا حیدرپور» اولین آزاده شهرضایی و متولد سال ۱۳۴۵ در این شهرستان است که ۸ سال از عمرش را در اسارت به سر برده و به گفته خودش، هنگام خداحافظی با پدر و مادرش از آنان می‌خواهد دعا کنند که اسیر نشود!

او و تعدادی از همرزمانش در عملیات رمضان در حالی که فقط ۱۵ سال سن داشته در مواضع معروف به مثلثی به اسارت دشمن در می آید و بعد از آزادی در آموزش و پرورش شهرضا مشغول کار می‌شود.

خانواده اش بعد از هفت ماه از اسیر شدن متوجه اسارت او می شوند. ۱۴ ماه در اردوگاه موصل از حضور حاج آقا ابوترابی بهره مند بوده و معتقد است: «سخت ترین نکته این دوران سخت جاسوسی خودفروخته‌ها و وطن فروشان بی‌غیرت بود.»

به لطف وجود حاج آقا ابوترابی کارهای فرهنگی خوبی در اردوگاه ها انجام می‌شده و حتی نیروهایی در این دوران تربیت می‌شوند که در رشته ها و حوزه‌های مختلف ورزشی، علمی و دینی در آن شرایط سخت و محاصره شبانه‌روزی این فعالیت ها را دنبال می‌کرده اند.

داستان پاسخگویی حاج آقا ابوترابی به نمایندگان صلیب سرخ هم از آن داستان های تاثیرگذار است. سرهنگ عراقی زمانی که حاج آقا ابوترابی در پاسخ ها بدرفتاری و شکنجه های عراقی ها را به خاطر مسلمان بودن دو کشور و حفظ آبروی اسلام کتمان می کند، اشک از چشمانش جاری می شود و می گوید: «به راستی که مسلمان واقعی تو هستی نه من، تو پایبند به دین و احکام آن هستی.»

سرهنگ عراقی از حاج آقا می خواهد هر خواسته ای که دارد بگوید تا او اجرا کند و حاج آقا ابوترابی نیز از وی می خواهد وی را در همه اردوگاه ها بچرخانند. سرهنگ هم می پذیرد.

پسر پدر را نمی شناسد

دومین آزاده خاطره گوی شهرضایی «عباسعلی سالکی» موّضع تلگراف آن سال های شهرضا است که در سال ۱۳۲۳ متولد شده و در زمان عملیات چزابه ۴ فرزند داشته است.

فروردین ماه سال ۱۳۶۱، عملیات فتح المبین بوده که وی در دشت عباس اسیر می شود و بعدها نیز به عنوان کارمند اداره مخابرات روزگار می گذراند.

ابتدا به اردوگاه عنبر و سپس به موصل یک می رود. اذان های نمازش را طبق عادت بلندبلند می خوانده و هر بار به همین خاطر شکنجه می شده و فحش می خورده است.

داستان سرباز خوب شیعه عراقی بنام «جواد» در خاطرات وی جالب است اما حمام های آب سرد و حصارپوش شده با پتو چندان جالب نیست.

سرانجام رادیو عراق در ۲۴ مرداد ۱۳۶۹ خبر تبادل اسیران دو کشور را اعلام می کند و زمانی که پدر به زادگاهش باز می گردد، پسر پدر را نمی شناسد!

«قدرت الله ناظم» آزاده دیگری است که در سن ۱۸ سالگی عازم جبهه می شود. او به زبان فرانسه مسلط بوده و هنگام گذر از منزل یکی از شهدای محله و شنیدن صدای قرآن تصمیم می گیرد به جبهه برود.

زمانی که به جبهه می رود( آذرماه ۱۳۶۱)چهارم هنرستان است تا اینکه در ۲۱ بهمن ماه همان سال در محاصره تانک ها و مزدوران از سودان، اردن و مصر قرار می گیرد و اسیر دست بعثی ها می شود.

شب اول اسارت را در مدرسه می گذراند. شبی که به گفته خودش در یک کلاس ۱۵ نفره ۴۰ نفر را جای می داده اند. فردای همان روز اسیران ایرانی را در بغداد می چرخانند و بغدادی های نادان با چوب و سنگ از آنها پذیرایی می کنند.

سهمیه میوه دوران اسارت هفته ای یک میوه بوده که برای انگور ۸ دانه و برای انار دو قاشق است. این آزاده شهرضایی در دوران ۹۰ ماهه اسارت خود، به زبان فرانسه مسلط است اما در آلمانی، عربی و اسپانیایی نیز پیشرفت می کند و به بقیه نیز آموزش می دهد.

وی ۲۸ مرداد سال ۱۳۶۹ در سن ۲۶ سالگی به آغوش وطن بازگشته و در رشته زبان فرانسه تحصیلات دانشگاهی خود را به اتمام می رساند.

سال ۱۳۴۳ در شهرضا متولد می شود و سال ها بعد در عملیات والفجر مقدماتی شرکت می کند تا اینکه در منطقه فکه(شیب عراق) بعد از اینکه مجروح شده و شاهد شهادت فرمانده گردانش بنام شهید «اکبر مطهر» بوده اسیر می شود.

نام او «نادعلی کافی» است و می گوید: از ۳۳۰ رزمنده شهرضایی گردان یامهدی(عج) ۹۰ نفر سالم مانده، ۱۱۰ نفر اسیر شده، ۱۴ نفر نیز به شهادت رسیدند و تعدادی هم زخمی می شوند.

در صفحه ۱۱۸ نکته دردآور ابتدای نوشتار آمده که دشمن اطلاعات کاملی از نیروهای نظامی ایرانی داشته و این موضوع در زمان بازجویی ها به خوبی مشهود بوده است.

گوشت های یخی تولید ۲۸ سال قبل!

در بخشی از خاطرات وی آمده ست: ساعت حدود ۱۰ و نیم صبح و هوا هنوز سرد بود. استوار یاسین مسوول داخلی اردگاه عنبر تا حدودی فارسی می دانست. به یاد دارم او حین رجز خوانی هایش بری اسیران تازه وارد گفت: «شما اینجا می مانید تا زمانی که عصا زیر بغلتان، عینک به چشمتان و سمعک در گوشتان باشد. شما اینجا هستید تا وقتی مام دندان هایتان بریزد و دندان مصنوعی بگذارید!»

خاطره آشپزخانه و گوشت های یخی وارادتی ترکیه تولید ۲۸ سال قبل نیز در صفحه ۱۲۴ کتاب خواندنی است. البته وقتی قرار است به وطن باز می گردد رجزخوانی استوار یاسین را به یادش می آورد، اما استوار خودش را به نشنیدن و نگفتن می زند.

«اکبر تاکی» آزاده دیگر اهل شهرضا در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر یک در دشت عباس عراق به اسارت در آید. او که سرباز ارتش بوده ۷ سال و ۴ ماه و ۱۵ روز را در اردگاه های حزب بعث سپری می کند و معتقد است: بدترین بیماری در آن دوران تکرار و روزمرگی بوده و از همین رو فعالیت های گروهی، کارهای دستی، مذهبی و حتی سبزی کاری در حیاط اردوگاه را برای فرار از این تکرارهای تمام نشدنی انجام می داده اند.

البته این را هم در حاشیه خاطره‌هایی از شکنجه‌ها و سختی های آن دوره می گوید که بدترین درد جسمی آن دوره دندان درد بوده است. دندانی که به دستگیره در متصل می شد تا اینکه با فشاری آنی کنده شود و درد دندان خاتمه یابد!

آخرین آزاده شهرضایی کتاب «سید محمد میر مسیب» است که در عملیات محرم سال ۱۳۶۱ در زبیدت عراق در محاصره دشمن قرار گرفته و اسیر شده است.

او در دوران پیروزی انقلاب در مقطه راهنمایی تحصیل می‌کرده و تظاهرات مردم و پایین کشیدن مجسمه شاه بی کفایت با تریلی از فلکه مرکزی شهرضا را به خاطر دارد.

وی بعد از نقل داستان پرستار زنی که گویا عاشق او شده اما نیت شومی در قبال آن در سر داشته(ثبت نشدن نام اسیر در لیست صلیب سرخ) از روش های شکنجه روحی و جسمی بعثی ها خاطراتی نقل می‌کند.

جلوی هر آسایشگاه بلندگوی بزرگی نصب بوده که روزانه آهنگ های فارسی و عربی پخش می‌کرده اند. آوردن آخوندهای درباری و اعضای گروهک جنایتکار منافقین برای سخنرانی که منجر به شورش اسیران و زد و خورد بین سربازها با آنان می‌شده نیز خاطره ای دیگر است.

میر مسیب ۸ سالی اسیر بوده و داستان هایی چند از عبدالرحمن و شکنجه‌های بعثی ها نقل کرده که قصه کوتاه فوتبال دستی بازی کردن و ۵۰ گل زدن به وی در قبال اینکه هر کسی گل می‌خورد باید طرف مقابل به فرماندهان و بزرگان کشور مقابل لعنت بفرستد جالب و جذاب است.

تلخی و شدت شکنجه‌ها در برخی از صفحات کتاب به گونه‌ای است که بازگویی آن ها در این مجال مختصر نمی‌گنجد و حتی قلم توان تحمل روایت و کتابت آن را ندارد.

سفر پایان دوران اسارت به نجف اشرف و کربلا و داستان هایی از حضور حاج آقا ابوترابی در میان آزادگان و جاسوسی خودفروخته‌ها تقریبا در همه خاطره‌ها به چشم می‌خورد.

کتاب «تا ابد سربلند» در ۱۹۶ صفحه از سوی انتشارات ستارگان درخشان اصفهان روانه بازار نشر شده است.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha