پولاد کیمیایی پسر مسعود کیمیایی که پیش از این به دلیل بازی در نقشهای برجستهای چون اعتراض (۱۳۷۸ کیمیایی)، سربازهای جمعه (۱۳۸۲ کیمیایی)، حکم (۱۳۸۳ کیمیایی)، جرم (۱۳۸۹ کیمیایی) و... شناخته میشد، سال گذشته (۱۳۹۷) اولین فیلم خود را تولید کرد که این بار پدر نه کارگردان که تهیه کننده و خود او نه بازیگر که سازنده اثر بود؛ (این فیلم در بخش نگاه نو سی و هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر اکران شد). معکوس که از ۶ آذر به اکران عمومی سینماها درآمده، توانسته است تا در چیزی حدود سه هفته، به فروش بیش از ۱۳۶ میلیون تومان دست پیدا کند.
نگاهی به کارنامه بازیگری هنری پولاد کیمیایی نشان از سایه سنگین پدر دارد؛ کارگردان پنج فیلم اول و شروع بازیگری پولاد و در مجموع ۱۲ فیلم از ۲۱ فیلمی که وی در آنها نقش آفرینی کرده، مسعود کیمیایی است. بر این اساس برخی منتقدان، سرمایه اجتماعی و هنری وی را بسیار وامدار پدر و نقش هایی می دانند که به واسطه پسر کیمیایی بودن امکان حضور و بازی در آنان را داشته است.
ندارد نشان از پدر؟
معکوس داستان مردی به نام سالار (با بازی بابک حمیدیان) است که در یک تصادف همسرش را از دست داده و متهم شناخته شده، به زندان رفته، بازگشته و حالا پسرش نزد خانوده همسرش نگه داشته میشود تا زمانی که او دیه را پرداخت کند؛ و او یارای پرداخت دیه را ندارد زیرا یک مکانیک سیار است؛ او برای پرداخت دیه و کمک گرفتن به سراغ ناپدریاش میرود و این موضوع بهانه شروع ماجرا و برملا شدن کوه یخی میشود که در تمام عمر سالار چیزی جز نوک آن را ندیده است.
معکوس اگرچه به شدت تلاش دارد با خلق فضای سوپرمدرن (نمایش مسابقه سرعت و ماشینهای رالی در فضاهایی که پیش از این در سینمای هالیوود یا بازیهای ویدئویی اکشن با آنها روبرو شده ایم)، دست به سنت شکنی و خرق عادت برای خروج از فضاهای آپارتمانی و نمایش فضاهایی متفاوت با روال معمول سینمای ایران بزند و حتی متفاوت و مستقل از سینمای مسعود کیمیایی زاده شود؛ خروجیاش هرگز این گونه نیست. یعنی اگرچه در معکوس دیگر خبری از لباسهای قدیمی، ادبیات کوچه بازاری، چاقوی زنجان و کفشهای نوک باریک سینمای مسعودکیمیایی نیست و گریم و لباسها امروزی هستند محتوا همان است و بر این اساس برخی منتقدان سینمای پولاد را به سینمای «پسر کو ندارد نشان از پدر» تشبیه میکنند؛ تقلای زنده نگه داشتنِ جوانمردی و معرفت، زخمهای کهنه، درد خیانت و عهدشکنی، ماندن بر سر قول، نتیجه گیری اخلاقی و تلاش برای قهرمان سازی، از جمله مولفه های فیلم معکوس هستند که این فیلم را به رغم ظاهر مدرن خود، همانند سینمای مسعود کیمیایی، در تقلای زنده نگه داشتن نوستالژی هایِ عزیز گذشته میدانند؛ حتی برخی صحنهها و سکانسهای این فیلم، شباهتهای زیادی با دو ساخته مسعود کیمیایی یعنی فیلمهای اعتراض و دندان مار دارند و بر این اساس معکوس طیف متعددی از نقدهای سینمایی را در برداشته است؛ چنانچه برخی این اثر را یک اثر قابل قبول و درخشش قابل توجه در کارنامه پولاد کیمیایی عنوان کرده و برخی آن را تقلید ناامیدکننده خواندهاند.
یکی از بزرگترین ضعفهای فیلم معکوس، همان بحث همیشگی یعنی فیلمنامه است. فیلمنامه این فیلم در برخی قسمتها چنان لنگ میزند که تشخیص این که فلان دیالوگ به چه معنا بود یا این که در نهایت باید چگونه آن را قضاوت کرد یا اساسا تشخیص این که کارگردان دنبال چیست را سخت میسازد. شخصیتها بسیار در سطح توصیف میشوند و بسیاری نکات و گرهها به رغم فلش بکهای متعددی که کارگردان در راستای گرهگشایی و توضیح برای مخاطب میزند (یکی دیگر از مولفههای مشهور سینمای مسعود کیمیایی) تا انتها پوشیده میمانند (مانند این که چرا مادر سالار بارداری خود و داشتن فرزند در شکم را از پدر مخفی نگه میدارد). شاید بهتر بود پولاد کیمیایی داستان و فیلمنامه را به یک فیلمنامهنویس واگذار میکرد (قصوری که البته این روزها در سینمای ایران به یک روال معمول بدل شده است) و بر این اساس میتوانست فیلم را از حفرهها و مشکلات عدیدهای که خروجی آن را در انتقال مفهوم با مشکل مواجه میسازد، برهاند.
نکته دیگر اینکه در معکوس پلیس و قانون نقش چندانی ندارد و جایگاه قانون عملا در پیستهای غیرقانونی رالیهای خیابانی به چالش کشیده میشود و همچون فیلمهای مسعود کیمیایی نه قانون که دست تقدیر و جوهرۀ درونی خیر و شر است که در انتها ظالم را مجازات داده و انتقام مظلوم را میکشد.
بازی برجسته دو نسل متفاوت
به رغم ضعفهای داستان و خروجی کار، روند طولانی ساخت اثر را میتوان نکته بالقوه مثبتی برای فیلم در نظر گرفت؛ زیرا نشان از دغدغهمندی و تقلای کارگردان برای ساخت اثر قابل قبول دارد. در دورهای که کمدیهای فصلی (یعنی فیلمهای کمدیای که در کمتر از دو یا سه ماه ساخته میشوند و در بیشترین حالت، ساخت آنها یک فصل از سال زمان میبرد) گیشه و جریان سینما را قبضه کردهاند، کارگردان و اثری که مدت زمانی (به نسبه طولانی) را صرف ساخت و ارائه یک خروجی قابل قبول میکند با ارزش است.
نمایش خودروهای کلاسیکی چون ماستنگ مک وان، پلیموت بارکودا، شورلت کورت، کامارو را که معمولا در فیلمهای اکشن هالیوود میتوان دید، باید بر جذابیتهای بصری داستان افزود چراکه این شق از تصویر و سینما جایی در سینمای امروز ندارد.
یکی از مهمترین نقاط قوت پولاد کیمیایی در این فیلم، استفاده از بازیگران کاربلد و باسابقه سینمای ایران است که به خوبی از پس نقشهای خود برآمدهاند. «بابک حمیدیان» در نقش سالار، قهرمان اصلی داستان است و همانند همیشه بازی روان و کم خطایی دارد و به رغم خلاهایی که نقش وی دارد، موفق شده است تا همراهی مخاطب را برانگیزاند.
شهرام حقیقت دوست در نقش (سیامک یا سیا) دوست صمیمی سالار هم ارائه قابل قبولی از نقش خویش، پس از مدتها بازی در یک نقش متفاوت در سینما داشت؛ چنانچه از وی به عنوان «نقطه قوت فیلم برای ایفای چشمگیر نقشاش» یاد شده است.
اکبر زنجانپور در نقش (رضا دردشتی) بازی قابل قبولی دارد، هرچند گفتار و رفتار او تا انتهای فیلم برای مخاطب ایجاد سردرگمی میکند اما بخش عمده این ضعف را باید به فیلمنامهای نسبت داد که مسبب این سردرگمیها است؛ (مثلا این که رضا دردشتی به اذعان خویش از این که پدر واقعی سالار است باخبر است اما در این سالها حتی یکبار رجعتی نداشته به شدت عجیب است و گنگ) وگرنه زنجانپور مانند همیشه با آن صدای خاص و میمیک های متفاوت چهره، کنجکاوی مخاطب را بر میانگیزاند. پروانه معصومی هم در نقش (فخری)، مادر سالار البته که شباهت به بسیار نقشهایش در جایگاه مادر قهرمان داستان دارد اما در مجموع بازی باورپذیری را از خود ارائه میدهد.
در واقع استفاده پولاد کیمیایی از دو نسل متفاوت اما حرفهای در سینمای ایران، یکی از نقاط برجسته فیلم و قدرت او در مقام کارگردان است که توانسته است تا دو گروه متفاوت از بازیگران را به خوبی در کنار هم قرار داده و از آنان بازی بگیرد.
نقش «ندا» با بازی «لیلا زارع» البته یک استثنا در اینجا است چرا که به قدری گنگ و بیربط به کلیت داستان است که نه تنها قابل درک و دریافت نیست (به نوعی از ربع دوم قصه وارد داستان میشود) که نه تنها به فهم داستان کمک نمیرساند که حذف آن نیز خللی در کلیت قصه ایجاد نمیکند.
کو ندارد نشان از پدر
میتوان یکی از مهمترین علل موفقیت پولاد کیمیایی در فیلمی چون گشت ارشاد ساخته سعید سهیلی را در فاصله گرفتن از نقش های همیشگی در فیلمهای پدرش دید؛ این فاصله گرفتن از نقش های همیشگی آنقدر به چشم آمد که پولاد کیمیایی توانست برای بازی در این نقش نامزد دریافت سیمرغ بلورین شود (نکته ای که البته یکبار دیگر هم برای ایفای نقش در فیلم جرم ساخته پدرش بدان رسیده بود) اما در فیلم سهیلی به دلیل تفاوت در اجرا بود. بر این اساس شاید بتوان موفقیت بیشتری را برای پولاد با تصور فاصله گرفتن و استقلال از سینمای پدر در نظر گرفت، زیرا مسعود کیمیایی سینمایش را زندگی کرده و به همین دلیل امضای مشخص خودش را دارد؛ نکتهای که حتی اگر پسر (به بیان دیگر شاگردش) هم بخواهد تکرار کند، چون آن را زندگی نکرده، توی ذوق میزند. این سخن بدان معناست که اگر سینمای کیمیاییِ پدر، به واسطه بیان و نقل تجربیات شخصی و تجربه زیسته پدر برای بخشی از جامعه موفق و قابل پیگیری بوده است (مثلا سکانسی که سالار به دیدن مادرش می رود و از ضبط ماشین آهنگ گل مریم سر راه تو پرپر کردم شنیده میشود، برای مخاطب سینمای مسعود کیمیایی خاطره بازی و جذاب است؛ نکتهای که البته برای نسلهای ۱۳۶۰ به بعد کمتر محلی از اعراب دارد.
البته شاید خردهگیری برای خلق اثری فرسنگ ها دور از سینمایِ در تقلای مسعود کیمیایی برای زنده نگه داشتن نوستالژیهای چون جوانمردی، مرام و معرفت و رفاقت برای پولاد کیمیایی که بازیگری و سینما را در مکتب پدر آموخته است، چندان طبیعی به نظر نرسد اما سینمای کیمیاییِ پسر با این فرمول به تقلید متهم و طرد خواهد شد و جز درصدی که به دلیل ارادت به پدر دنبال کننده وی خواهند بود، نخواهد توانست تا سینمای مستقل خود را پایه ریزی کند.
نظر شما