فرزند سرلشکر شهید خلبان خالد حیدری: ۳۲ سال منتظر بودم

مهاباد - ایرنا - فرزند سرلشکر خلبان شهید «خالد حیدری» گفت: روایت‌های متفاوتی در مورد شهادت پدرم بیان می‌شد لذا برای اطلاع دقیق از نحوه شهادت پدر ۳۲ سال چشم انتظار و منتظر بودم.

به گزارش ایرنا، بیش از ۲ ساعت از حمله رژیم بعثی در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به خاک ایران و بمباران سنگین نقاط راهبردی کشورمان نگذشته بود که ۲ گروه پروازی از تیزپروازان ارتش جمهوری اسلامی، ۲ پایگاه اصلی هوایی عراق به نام‌های «شعیبه» و «کوت» را بمباران کردند.

در این عملیات غرورآفرین، سرلشکر خلبان «خالد حیدری» به همراه همرزمش خلبان «محمد صالحی» به درجه رفیع شهادت نایل شدند تا نخستین شهیدان خلبان دفاع مقدس لقب بگیرند.

پیکر مطهر سرلشکر خلبان شهید «خالد حیدری» به همراه ۱۶ شهید دوران دفاع مقدس که هفت نفر از آنان خلبانان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی بودند در سال ۱۳۹۱ وارد کشور شد و در کنار یادمانی در ورودی شهر مهاباد به خاک سپرده شد.

سرلشکر خلبان شهید «خالد حیدری» سال ۱۳۵۲ به نیروی هوای ارتش پیوست و هنگام شهادت ۲۹ سال سن، درجه ستوان‌یکم در رسته F۴ داشت، از وی تنها دختری به نام «طلا» به یادگار مانده که هنگام شهادت پدرش کمتر از ۲ ماه سن داشت.

۱۹ بهمن که در تقویم رسمی کشورمان به نام روز نیروی هوای مزین شده را بهانه‌ قرار دادم تا گفت و گویی با «طلا حیدری» تنها فرزند و یادگار سرلشکر خلبان شهید «خالد حیدری» انجام دهم.

فرزند سرلشکر شهید خلبان خالد حیدری: ۳۲ سال منتظر بودم

فرزند این شهید بزرگوار، اکنون ۴۲ سال سن دارد و ساکن شهر مهاباد است و خودش فرزندی پنچ ساله دارد.

ایرنا: دوران کودکی به یاد پدر چگونه سپری شد؟

دختر شهید حیدری : خانواده ما بویژه پدربزرگم، همیشه منتظر بازگشت پدرم بود، چون شهادت وی اعلام نشده بود و ما هیچ اطلاعی از سرنوشت وی بعد از ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ نداشتیم و شهادتش هم رسما اعلام نشده بود.
در آن دوران بیشتر از راه گفته‌های دیگران از جمله مادرم، پدر و مادربزرگ، عموها، عمه‌هایم و دوستان نزدیک و دور که هر کدام روایت‌های از پدرم داشتند و چند قطعه عکسی که قبل از شهادت و بیشتر آنها با لباس خلبانی بود، او را شناخته بودم.

فرزند سرلشکر شهید خلبان خالد حیدری: ۳۲ سال منتظر بودم

پدرم در دوران تحصیل در دانشکده خلبانی برای دوره آموزشی به خارج از کشور اعزام شده بود و در آن دوران چند نوار کاست از صدای ضبط شده به ایران فرستاده بود که بسیاری از شب‌ها با گوش دادن به صدای پدر به خواب می‌رفتم.

اما این باور که روزی پدرم برمی‌گردد در وجود من به یقین تبدیل شده بود، پدربزرگم نیز همیشه می‌گفت: انشاالله روزی به دیدار پدر شاد خواهی شد.

من ۳۲ سال منتظر بازگشت پدرم بودم و روزها و شب‌های زیادی به این فکر می‌کردم اگر پدرم بر گردد چگونه او را در آغوش خواهم گرفت.

ایرنا: وقتی خبر تفحص شهید را اعلام کردند چه حسی داشتید؟
دختر شهید حیدری: این باور برایم سخت بود چون من از کودکی با تصویری زنده از پدر، بزرگ شده بودم، نمی‌دانستم از خبر پیدا شدن پیکرش خوشحال باشم یا غمگین اما به هر حال یافتن نشانه از کسی که ۳۲ سال منتظر او بودم حس بسیار خوبی داشت.

سر از پا نمی‌شناختم، پیکر شهدای تفحص شده از شلمچه وارد میهن اسلامی شدند و من هم با شور و هیجان خاصی به آنجا رفته بودم و وقتی تابوت شهدا بر روی شانه سربازان با احترام خاص نظامی در حال انتقال به کشور بود، مانند آزادگان که قبل از ورود به کشور برخاک بوسه می‌زدند، من هم به جای پدرم بر خاک بوسه زدم.

پدرم علاقه زیادی به ایران داشت و وقتی هم که در خارج از کشور به تحصیل مشغول بود، پیشنهادهایی برای ماندن داشت اما عشق و علاقه‌اش به ایران باعث شد پس از پایان تحصیل برای خدمت به میهن بازگردد و در روز شهادت با وجود اینکه برگه مرخصی هم داشت اما برای رفتن به ماموریت حاضر و در آسمان جادوانه شد.

ایرنا: پیکر مطهر شهید را لمس کردید؟

دختر شهید حیدری: تنها کسی بودم که خواستم پیکر پدر شهیدم را ببینم

وقتی عکس پدرم را روی یک تابوت دیدم حس می‌کردم پدرم به من نزدیک می‌شود، شجاعت خاصی پیدا و اصرار کردم که باید تابوت را باز کنند، در میان خانواده‌های شهدای تازه تفحص شده شاید تنها کسی بودم که چنین درخواستی داشتم و مسوولان نیز درخواست من را قبول کردند، پیکر پدرم بدون سر به میهن بازگشته بود و گویا بعد از شهادت، دشمن بعثی سرش را از تن جدا کرده بود.

در آن لحظه تمام غم‌هایم به شادی تبدیل شد و با پیکر پدر درد دل‌ها کردم و از این ۳۲ سال انتظار گفتم.

انتظارم به سر آمد و پدرم به منزل بازگشت؛ در آن لحظه‌های شیرین به پدر گفتم، پرستوی عاشق خوش آمدی، خسته نباشی دلاور، سفرت طولانی بود اما پرافتخار، این افتخار مبارکت باد.

ایرنا: به عنوان فرزند شهید حیدری چه حسی دارید؟

دختر شهید حیدری: اگر چه سایه مهر و محبت پدر شهیدم بر سر من کمرنگ بود اما آفتاب افتخاراتش که تمام ایران اسلامی را فرا گرفته‌ است، موجب شد تا به خود ببالم که نامم به نام قهرمانی همچون «خالد حیدری» مزین است و فرزند یک قهرمانم.

خیلی خوشحالم که این افتخار نصیب من شده که قهرمان زندگیم، یک قهرمان واقعی و یک شهید پر افتخار و پر آوازه است.

پدرم همان قهرمانی است که تصور می‌کردم

در این مدت که پیکر پدرم به مهاباد منتقل و در جایگاه ابدی قرار گرفته است، روزهای زیادی بر سر مزارش می‌روم، حرف‌های که در دوران کودگی آهسته و بیشتر در خلوت با او می‌گفتم، اکنون با صدای بلند و فریاد می‌زنم.
قبل از تفحص پیکر شهید، برخی ناآگاهان حرف‌ها و حدیث‌های کذبی مانند پناهنده شدنش می‌زدند، اما اکنون حقیقت برای همگان آشکار شده و پدرم همان قهرمانی است که تصور می‌کردم، اوج گرفتن در آسمان آرزویش بود و به همین خاطر آسمانی و جاودانه شد.

در ورودی مهاباد از سمت ارومیه، ماکت یک هواپیمای جنگی «فانتوم» به همراه سردیس سرلشکر شهید خلبان «خالد حیدری» در کنار مزار این شهید سرافراز نصب شده است.

فرزند سرلشکر شهید خلبان خالد حیدری: ۳۲ سال منتظر بودم

این هواپیما، در واقع از نسل همان هواپیماهایی است که خلبان شهید «خالد حیدری» و همرزمانش در عملیات «آلفارد» با آن مواضع نیروهای بعث را در عمق خاک عراق بمباران کردند ولی هنگام بازگشت از عملیات مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و در رودخانه دجله افتادند.

صدا و سیمای مرکز مهاباد نیز در قالب مستند ۱۸۰ دقیقه ای به نام «الفارد» زندگی، ایثار، رشادت و دلاورمردی‌های شهید خلبان «خالد حیدری» را از زبان همرزمان و خانواده های معظم شهید به تصویر کشیده است.

در ۱۹ بهمن سال ۱۳۵۷، به دنبال شایعات کودتای ارتش، نظامیان فداکار و متعهد نیروی هوایی به ملت پیوسته و با حضور در محضر رهبر انقلاب، سندی از حماسه و ایمان را به ثبت رساندند. این روز، نقطه عطفی در تاریخ انقلاب و ارتش بود و به نام روز نیروی هوایی نامگذاری شد.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha