به گزارش ایرنا، همزمان با نوروز ۱۴۰۲ میزبانِ میهمانی بودیم از خطشکنان فاو و یاران حبیب که به همراه همسرش مسافت طولانی از شهر رودان تا دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی در بندرعباس را طی کرده است؛ زاده هفتم تیرماه سال ۱۳۳۵ در رودان است و از همان بچگی تا جبهههای جنگ به خط شکن باهوش و فعال درعین حال بسیار کنجکاو در بین همرزمانش مشهور است.
پیش از انقلاب برای یاری یاران امام و فرار از دست ماموران ژاندارمری و ساواک، پایش به بسیاری از کوچهها و خیابانهای لارستان و گراش استان فارس تا خرمشهر و اندیمشک باز شده بود؛ اما میگوید تهران جای خوبی برای فرار از دست ماموران برای من نبود.
در این مسیر نیز سختیهای زیادی را تحمل کرد حتی یکبار هم نزدیک بود دستگیر شود تا اینکه انقلاب اسلامی پیروز شد و جبهه دیگری برای مبارزه برای او و یاران امام باز شد از کوههای کردستان و ایلام گرفته تا عملیاتهای آبی و خاکی هشت سال دفاع مقدس...
همهجا همپای فرماندهاش بوده و خاکریزها و سنگرها را پشت سرگذاشته است، کمتر عملیاتی را میتوان پیدا کرد که ردی از او در آن نباشد و مجروح نشده باشد، در والفجر هشت نیز به شدت شیمیایی شد و حالا سالهای سال است که هوای کرمان به دلیل ارتفاع زیاد از سطح دریا برایش سختتر شده است، پزشکان بارها هشدار دادهاند که حاج عباس باید به بندرعباس یا شمال بروی اما حالا بعد از شهادتِ حاج قاسم بیطاقتتر شده و دل کندن از کرمان و خاطرات روزهای باهم بودن در کنار فرماندهای که به قول خودش «حاجی مرد عجیبی بود» برای او سخت است.
حاج عباس با اشاره به شرایط دشوار دوران دفاع مقدس اظهار کرد: آخرای جنگ همسرم را هم با خودم به اهواز بردم، یک ساختمانی که معروف به خانه عمه بود، خانواده را آنجا مستقر کردم، آن زمان ۲ تا بچه داشتیم سومی هم همان جا به دنیا آمد، فاصله زیادی با خطوط جبهه نداشتیم و حتی دخترانم را تا توی خاکریزها و سنگرهای کمین هم بردهام، میخواستم آنها هم سختیهای جنگ را از نزدیک ببینند.
همسر حاج عباس هم میگوید: حاج قاسم آدم خیلی عجیبی بود، خیلی منزل ما میآمد و با عباس شوخیهای زیادی داشتند، همیشه از کنار خیابان منتهی به گلزار شهدا که رد میشویم هم دست به سینه به حاجی عرض ارادات میکنیم.
تمایل چندانی به بیان رشادتهای خودش نداشت، اما در اولین تماس با «عبدالمحمد اکبرزاده» یکی از رزمندگان دفاع مقدس در یگان دریایی لشکر ۴۱ ثارالله گفتوگوی ما با حاج عباس و همسرش در یک فضایی صمیمی به بیان خاطرات و روایتهای جالبی رسید از کَلکَلهایش با فرمانده و شوخیهای جالب حاج قاسم...
اکبرزاده که پیوستنش به یگان دریایی لشکر را مدیون حاج عباس است و بعد از سال ۶۵ برای نخستین بار حاج عباس را سال ۹۰ در یادواره «دریادلان بیسنگر» در مسجد نبیاکرم(ص) بندرعباس دیده، در بیان سوابق یکی از همراهان همیشگی حاج قاسم گفت: حاج عباس از همان ابتدای ورود به جبهه زمانی که گردانها به نامهایی چون حضرت رسول(ص)، ولیالله و سیدالشهدا بوده در گردان ولیالله حضور داشته و معاون گروهان بوده است.
در واحدهای اطلاعات عملیات مهندسی و پدافند نیز حضور موثری داشته و در عملیات خیبر و بدر نیز جانشین یگان بوده و بعد از عملیات خیبر که یگان دریایی لشکر ۴۱ ثارالله به دستور خود «حاج قاسم» و به فرماندهی «شهید علی حاجبی» تشکیل شد، حاج عباس روایت امروز ما فرمانده یکی از گروهانها میشود.
بعد از شهید حاجبی که در عملیات کربلای یک شهید شد، فرماندهی یگان دریایی به «حاج رضا ایرانمنش» سپرده شد و حاج عباس نیز جانشینی یگان را برعهده میگیرد و از جذب نیرو به یگان تا آموزش و کارهای پیشتیبانی و تعمیرات موتورهای دیزلی و بنزینی را مدیریت میکرد.
اکبرزاده میگوید: حاج عباس همهکاره یگان لشکر ما بود و رفقات عجیبی بین او و فرمانده لشکر برقرار بوده تا جایی که در همان زمان جنگ و پس از ازدواج برای همراهی با حاج قاسم در کرمان ساکن شد، اما از دهه پایانی سال ۱۴۰۱ (دی تا اسفندماه) بیشتر روزهای زندگیش در بیمارستان سپری شده و برای یک لحظه هم نمیتواند کسپول اکسیژنش را از خودش دور کند مگر اینکه بیاید بندرعباس یا برود شمال که امیدواریم مسوولان قدر این سرمایه معنوی استان را بیشتر بدانند.
اینها روایت زندگی «حاج عباس» یکی از یادگاران هشت سال دفاع مقدس استان هرمزگان در یگان دریایی لشکر ۴۱ ثارالله است؛ جانباز ۵۰ درصد شیمیایی که انس و رفاقت بسیار نزدیکی با حاج قاسم داشته و گویای این حرف نامه حاج قاسم به دخترش زهرا است که سالها پیش نوشته بود اما ماجرای آن برای نخستین بار ۱۱ اسفندماه سال ۱۴۰۱ در ششمین یادواره «دریادلان بیسنگر» یگان دریایی لشکر ۴۱ ثارالله در دانشکده شهید کرانی بندرعباس از زبان زهرا و پدرش جاری شد؛ نامهای که سراسر بوی عرفان و بیان اسرار رفیقی داشت که حالا همسایهاش شده و تمنایی برای رسیدن به عشق ابدیش تا بیان اسراری از سردار شهید حاج یونس زنگیآبادی و شهیدمحمدحسین یوسفالهی...
خودش را این گونه به خبرنگار ایرنا معرفی کرد: «عباس پوردادخدایی» هستم از بچههای رودان هرمزگان؛ مثل خیلی از رزمندههای دیگر استان که زمان دفاع مقدس عازم جبههها شدند، این توفیق نصیب من هم شد و ماندنم در کرمان هم به تاسی از دستور فرماندهام بود و سالها ماندگار شدم.
من پاسدارم
میگوید: جنگ که آغاز شد چندماه بعد به عنوان بسیجی ثبتنام کردم و با گذراندن یک دوره آموزشی در کرمان راهی جبهه شدم با این وجود مادرم خیلی راضی به رفتنم نبود چون بقیه برادرهایم هم در جبهه بودند، اما پدرم میگفت اگر لازم باشد با چوب بجنگم، من هم میروم.
در برابر اصرارهای مادرم میگفتم نمیتوانم جبهه نروم چون من پاسدارم. تا اینکه سال ۶۱ از بین رزمندههای سه استان کرمان، هرمزگان و سیستان و بلوچستان که راهی کردستان شده بودیم به لشکرها گفتند باید کادرسازی کنید و مجوز جذب نیروی پاسدار صادر شد آنجا بود که برای اولین مرتبه همه پنج نفرمان پاسدار شدیم و خیال مادرم هم راحتتر شد چون هر سری که جبهه میرفتم به خصوص در والفجر هشت و کربلای پنج مجروح میشدم و به رودان برمیگشتم فشار روحی زیادی به مادرم وارد میشد.
از آب نمیترسیدم
خط شکن فاو و رفیق فرمانده لشکر که به قول خودش دوره غواصی ندیده اما ۱۵-۱۰ روزی در پادگان امام حسین شیراز آموزش شنا دیده و یکماهی هم در جاده آباده با یک قایق ساده تمرین کرده است، گفت: همان سه چهار روز اول من گفتم کار را بلدم تا جاییکه جزو مربیان شدم، اما مربیان ما فکر میکردند چون هرمزگانی هستم، از قبل با شنا و غواصی آشنایی دارم درحالی که من حتی یکبار هم سوار قایق نشده بودم...
میگوید: از آب نمیترسیدم، در هر عملیاتی که لشکر ۴۱ ثارالله حضور داشته من هم بودم، در هر ۲ مرحله عملیات بدر، والفجر سه، چهار، پنج و خیبر همه اینها کنار حاج قاسم بودم، در عملیات بدر و خیبر شیمیایی شدم اما در والفجر هشت خیلی شدید شیمیایی شدم.
برادر کوچکترم ازدواج کرده بود اما من ازدواج نمیکردم درصد احتمال اینکه من زنده بمانم را برای خودم به صفر رسانده بودم. اعتقادم این بود که نباید دختر مردم را گرفتار کنم تا اینکه سال ۶۳ وقتی حدود ۲۸ ساله بودم، ازدواج کردم.
حاج قاسم کادرساز بود
حاج عباس با اینکه خودش انسان بسیار شجاع و سختکوش در عملیاتهای مختلف به خصوص در بدر و والفجر هشت بوده اما فرماندهاش را بسیار انسان خاص و عجیب میداند که آدمشناس بود؛ حاج قاسم زمانی که گروههای کرمانی در جبهه بودند در پادگان قدس مربی تاکتیک بود.
میگوید: حاجی در آموزشهایش بسیار قاطع بود و مدیریت عالی داشت، بیشترین آشنایی من با حاج قاسم از سال ۶۱ در عملیات طریقالقدس (آزادی بستان) بود، آن زمان جزو نیروهای لشکر ثارالله بودم و حاجی در این عملیات مجروح شد.
از والفجر سه کمکم مسوولیت گرفتم، از مسوول دسته و گروهان و سایر مسوولیتها که به تبع آشنایی ما در این مسوولیتها که با توصیه و پیشنهاد خود حاجی بود، قوت بیشتری گرفت.
حاج قاسم کادرساز بود و شناخت عجیبی به جوانان داشت؛ حاج قاسم کادرساز بود و شناخت عجیبی از جوانان داشت؛ حتی نسبت به جوانانی که در جبهه به نظر نمیرسید دارای استعداد پذیرش مسوولیت باشند.
حاج عباس جرات، شجاعت و اطاعت کامل در جبهه را لازمه سرعت کار در عملیاتهای لشکر ثارالله عنوان کرد و گفت: افرادی که در کنار حاج قاسم تا آخر ماندند به دور از منیتها بودند و تمامی وجود خودشان را در اختیار خدمت در راه خدا و اطاعت از فرمانده خود گذاشته بودند.
میگوید: در دوران جنگ بالاتر از پیروز شدن در عملیاتها، ادای تکلیف بود، همیشه قبل از هر عملیاتی که گردان ما باید وارد عمل میشد، این قدر روی طرحها و ایدههای خودم پافشاری میکردم که حاجی قانع میشد.
گاهی مواقع با خود حاجی کَلکَل زیادی داشتیم. چند مرتبه هم از اهواز تا کرمان خودمان ۲ نفر باهم سر عملیات و برنامهها بحث و جدل داشتیم، سوالها و چراهای زیادی داشتم به سادگی قانع نمیشدم، نزدیک کرمان که میشدیم حاج قاسم میگفت عباس همان سوالهایی که تو از من داری من از بالاتر از خودم داشتم. میگفتم خوب این رو از اول میگفتی! بعد میزدیم زیرخنده...
در هر عملیاتی که لشکر ثارالله شرکت داشت من هم در کنار حاجی بودم بجز در عملیات میمک که دو سه تا از مسوولان لشکر از جمله «احمد سلیمانی» جانشین لشکر و پسر عموی حاجی و «عباس عربنژاد» مسول مخابرات لشکر شهید شدند.
کربلای یک هم شهید حاجبی و چند نفر از رزمندههای دیگر استان و لشکر شهید شدند. خط پدافندی هورالعظیم دست لشکر ثارالله بود و من هم مسوول خط و کارهای منطقه هورالعظیم بودم.
مرتب به هور سر بزنید
شهید حاجبی یک نامهای را برای من نوشته بود که بعد از شهادتش به دستم رسید، متن نامه این بود:
برادر پوردادخدایی سلام علیکم؛ برادر عزیز میخواستم با شما صحبت کنم ولی موفق نشدم به هرحال شما به عنوان نماینده ستاد لشکر در آن جا هستید، نه تنها مسوول یگان خودتان با برادر خوزستانی فرمانده گردان هور صحبت کنید قبلا به ایشان گفتهام مشکلاتش را پیگیری و حل نمایید. مرتب به هور سر بزنید و کارهایی که باید انجام بشود، برایشان به هر صورت که شده کمک کنید تا حل شود، هر وقت هم نیاز شد بیایید اهواز و کارهای آنجا را پیگیری کنید.
نیروهای آن گردان در خود طبور هم مرتب سربزنید، به تدارکات هم سر بزنید و کلا شما مسوول پشت خط آن جا هستید. موفق و موید باشید. عبدالله
سردار شهید «علی حاجبی» معروف به حاج عبدالله از شهدای دفاع مقدس بخش رودخانه شهرستان رودان نزدیکیهای ظهر روز دهم تیرماه سال ۶۵ پس از غسل شهادت، پوشیدن لباس مقدس پاسداری و بستن پیشانی بند لبیک یا خمینی (ره) در عملیات کربلای یک (آزادسازی مهران) بر اثر اصابت ترکش گلوله خمپاره به قسمت چپ ناحیه سینه به شهادت رسید و آسمانی شد.
«حاجبی در عملیاتهای مختلفی مانند عملیات بزرگ ثامنالائمه، طریق القدس، عقیل حرم، والفجر مقدماتی، یک، دو، سه، چهار و هشت، خیبر، عاشورا، بدر، آزادسازی مهران و کربلای یک حضور داشت».
ایجاد یگان دریایی تشخیص حاج قاسم بود
حاج عباس میگوید: جاهایی که عملیات آبی خاکی بود و نیاز به عبور لشکرها از آب بود باید چند گردان غواص وارد عمل میشدند و به دلیل مسوولیتی که در حوزه یگان دریایی داشتیم ارتباطمان تنگاتنگ شد به عنوان مثال در مرحله اول عملیات خیبر یگانهای دریایی لشکرها زیاد نقشی نداشتند؛ بلکه بعد از این عملیات یگان دریایی لشکرها شکل گرفت و سازماندهی شدند، درواقع بعد از عملیات خیبر حاج قاسم تشخیص داد لشکر ثارالله باید به یک یگان دریایی مقتدر مجهز باشد که با تشکیل یگان دریایی لشکر ۴۱ ثارالله شهید حاجبی به عنوان مسوول یگان انتخاب شد.
در عملیات بدر ۲ لشکر(۴۱ ثارالله و ۲۷ حضرت رسول الله) جایی که عملیات والفجر هشت انجام شد، قرار بود فقط یک تَک در فاو انجام شود و برگردند، برای همین ۵۵ نفر از هر ۲ لشکر بدون اینکه کسی بفهمد ما را شبانه آوردند شیراز، ۱۰-۱۵ روزی در جاده آباده در یک سد به اسم داریوش آموزش شنا انجام دادیم بعد هم اطراف کارون پنهان بودیم، خیلی هم اذیت میشدیم هوا خیلی سرد بود، اما آن عملیات یعنی همان تکی که قرار بود در همین جایی که والفجر هشت انجام شود، این تک انجام نشد و کم کم آماده انجام عملیات بدر شدیم.
عملیات بدر در ۲ مرحله انجام شد، مرحله اول فقط سپاه حضور داشت مرحله دوم سپاه و ارتش باهم بودند.
در این عملیات محمد شفیع مدنی، علی جمالی، سردار موسی درویشی، «سهراب قلندری» دانشآموز بسیجی جزیره هرمز ۲۱ اسفندماه سال ۶۳ شهید شد و «سلیمان مدنی» سکاندار یگان دریایی لشکر و خواهرزاده شهیده «فاطمه نیک، امالشهدای جزیره هرمز» نیز هر ۲ پاهایش قطع شد و به مقام جانبازی درآمد که داستان پاهایش نیز خود حکایتی دارد.
تاکنون بیش از ۸۰ شهید از یگان دریایی لشکر ۴۱ ثارالله شناسایی شده است.
این روایت ادامه دارد...