خیلی تلاش کردم که لرزش بیاراده دستم را کنترل کنم و به همکارم القا کنم که هنوز جوانم و می توانم درس خبر به خیلیها بدهم؛ آری درس خبر شاید اما بازگشت جوانی و نلرزیدن دست و دل، هرگز.
وقتی خبرنگاری، هم دستت می لرزد و هم دلت، استرس نه فقط روزها بلکه شبها هم تو را رها نمی کند، اضطراب و نگرانی با پوست و خونت عجین شده و با تو رفیق است!
خبر یعنی همین؛ یا باید عطایش را به لقایش ببخشی و یا با خوشی و ناخوشی آن بسازی؛ آخر، خبرنگاری که شغل نیست، نوعی عشق و دیوانگیست؛ اینکه مدام با این و آن سر و کله بزنی و برای تولید یک خبر سالم و دقیق و سریع، تلاش کنی و هزار نوع دلخوری و گله و انتقاد نصیبت شود آیا غیر از دیوانگی و عشق، نام دیگری دارد؟
دیگر در آستانه بازنشستگی هستم؛ هم خوشی دیدم هم ناخوشی، هم تمجید شدم و هم سرزنش، هم خندیدم و هم در خفا بغض کردم؛ این، همه قصه خبرنگاریست!
اما اگر باز هم به سال ۷۵ برگردم باز هم خبرنگاری را انتخاب می کنم، انتخاب اول و آخر من همین دیوانگی و عشق خبر است، ما خبرنگاران، یک روز را نمی توانیم بدون خبر سر کنیم، چه تلخ باشد و چه شیرین، اگر باز به گذشته باز گردم باز هم به همین عرصه بر می گردم.
باز هم می نویسم و می نویسم و می نویسم و خسته نخواهم شد؛ اگر بتوانم با یک نوشتن، باری از روی دوش مردم بر دارم، بهترین خاطره ها را برای خودم رقم می زنم.
یادم هست که از یک کودک کار نوشتم و از دردها و رنج های اوم خبر داد، هنوز جوهر خبر خشک نشده بود که یک پزشک خانم تماس گرفت و این کودک و خانواده اش را زیر پوشش خود گرفت.
هم خوشی دیدم هم ناخوشی، هم تمجید شدم و هم سرزنش، هم خندیدم و هم در خفا بغض کردم؛ این، همه قصه خبرنگاریست!
یادم هست از یک کودک ۱۰ ساله ای نوشتم که پدرش در زندان بود و با کارهای کاذب در خیابان، هزینه خود و مادر و تنها خواهرش را تامین میکرد و پس از درج خبر، یک پزشک دیگر تماس گرفت و او و خانواده اش را زیر پوشش خود قرار داد.
هنوز به یاد دارم که قرار بود یک مرکز خدمات درمانی دولتی را به بخش خصوصی واگذار کنند اما تماس ملتمسانه برخی از پرسنل آن باعث شد تا با انتشار یک خبر از استاندار یزد بخواهیم از این اقدام جلوگیری کند و او هم پس از رویت خبر، دستور توقف این واگذاری را داد و دل پرسنل این مرکز را شاد کرد.
شاید بگویید مگر شق القمر می کنید؟ آره به نوعی شق القمر می کنیم؛ ما خبرنگاران، روز داریم اما حال و روز نداریم؛ باید هر روز با یک تیپ و یک قشر، سر و کله بزنی و جوری قلم بزنی که در عین حالی که حق را می نویسی، هیچکس را از خود دلخور نکنی و این سخت است.
گاهی باید برای انتخاب یک تیتر مناسب و جذاب، شب تا صبح بیدار بود و فکر کرد؛ مگر می شود یک گزارش خبری خوب و مخاطب پسند را بدون یک تیتر جذاب، رها کرد؟
بارها شده که یک گزارش یا یادداشت را آماده کردهایم اما فقط برای انتخاب "یک تیتر مناسب"، چند روز آن را در بایگانی نگاه داشتهایم، صبح تا شب و شب تا صبح به آن فکر کردهایم! مبادا این مطلب خوب بخاطر انتخاب یک تیتر نامناسب، سوخت شود!
اما کاش فقط مشکل ما انتخاب تیتر بود؛ پس از حل مشکل تیتر باید به متن بازگردی؛ مبادا نوشتن یک پاراگراف یا یک جمله و حتی یک کلمه، موجب رنجش خاطر بندهای از بندگان خدا شود و حقالناس به گردنت بماند! مبادا جوری بنویسی که فردای آن روز با تو تماس بگیرند و گله گذاری و حتی شکایت کنند و کارت به دادگاه و قاضی بیفتد.
با وجود تصور و تفکر همه این استرسها و نامهربانیها؛ اما مینویسیم و باز هم می نویسیم چون این حرفه را با عشق انتخاب کردیم و پای آن هستیم و با آن زندگی می کنیم.
شاید روز خبرنگار، تنها فرصتی باشد که حرف های دل خود را بزنیم، عمریست که این حرفها را دیگران زدند و ما نوشتیم، حالا یک روز هم ما می گوییم شاید دیگران بنویسند.
عمری، دیگران را سوژه کردیم تا کارهای جامعه سامان یابد، حالا یک روز هم خودمان را سوژه می کنیم، شاید کسی هم از دردهای ما بنویسد! سخت است که از مشکلات بنویسی و قادر باشی همه را راضی نگه داری! خبر، مانند شمشیر دو لب است که همیشه یکی را راضی و دیگری را ناراضی می کند و در این میان، فقط نگارنده هست که باید هم تمجید بشنود و هم انتقاد.
مگر می شود خبرنگار باشی و خبری را بنگاری و همه مخاطبانت به به و چه چه بزنند؟ اگر صد نفر هم راضی باشند بالاخره یک نفر پیدا میشود که ساز مخالف بزند.
نگویید چرا دارم این ها را حالا میگویم؟ اگر روزی غیر از روز خبرنگار بگویم، بی فایده هست چون همه فکر می کنند خبرنگار فقط باید از مشکلات دیگران بنگارد و خودش از ازل نه مشکلی داشته و نه دارد! ما نگارندگان رسانه هم مثل آدم های دیگر، مشکل مالی داریم، بیمار میشویم، دعوای خانوادگی داریم، نان و گوشت را به قیمت گزاف می خریم و در کوچه و بازار ظاهر می شویم.
شاید روز خبرنگار، تنها فرصتی باشد که حرف های دل خود را بزنیم، عمریست که این حرفها را دیگران زدند و ما نوشتیم، حالا یک روز هم ما می گوییم شاید دیگران بنویسند
خبرنگار، واژه آشناست اما هنوز بسیاری از مردم، مرارت ها و دشواری های این شغل پر مخاطره را نمی دانند؛ یک خبرنگار با خلق بهترین آثار و واژه ها در تلاش است درد و مشکلات همه مردم را بازگو کند اما وقتی که به مشکلات خود می رسد چیزی نمی نویسد و حق هم ندارد بنویسد!
خبرنگار برای همه می نویسد اما کسی برای او نمی نویسد و اگر شهید محمود صارمی نبود شاید هیچوقت دیگر هم برای او نمی نوشتند.
خبرنگاری که برای اطلاع رسانی به موقع به تکاپو می افتد مشکلات زیادی را متحمل می شود اما باید در خود بریزد و دم نیاورد چون اطلاع رسانی ، وظیفه اوست و غیر از این نباید باشد؛ وقتی از عملکرد یک مسوول تمجید کنی خبرنگار وظیفه شناسی هستی اما اگر از همین مسوول انتقاد کنی، شایعه پراکنی کردی و اذهان عمومی را تشویش نمودی!
کدام خبرنگاری را می شناسید که استرس نداشته باشد؟ کدام خبرنگاری را سراغ دارید که ماشین آخرین مدل سوار باشد؟ و یا در برج عاج، منزل گرفته باشد؟ غمگین نشود یا گریه نکند؟
پس از شهادت محمود صارمی، مسئول دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی در مزار شریف در سال ۱۳۷۷ و در جریان کشتار دیپلمات های ایرانی در مزار شریف، شورای فرهنگ عمومی کشور در اولین سالگرد این رخداد، ۱۷ مرداد ماه را به عنوان روز خبرنگار نامگذاری کرد.
مناسبت های تقویمی یا هفتگی است یا ۱۰ روزه و یا اگر هم فقط یک روز است قطعا چند روز قبل و چند روز بعد از آن هم مراسم هایی برگزار می شود اما روز خبرنگار فقط روز خبرنگار است، نه پیشوند دارد و نه پسوند!
کسی که خبرنگاری را انتخاب می کند قطعا به دنبال کسب درآمد نیست چون نیک می داند که از این راه به نوایی نمی رسد، انتخاب او مرز میان عشق و جنون است که یا باید بماند و همه ناملایمات را تحمل کند و یا باید برود و از عشق خود دست بکشد و این همه سرمایه ای است که یک خبرنگار عاشق دارد.
خبرنگاران سخت کوش و باهوش، نقش واسطه بین مردم و مسئولان را دارند که از یک طرف درد دل مردم را می شنوند و به مقامات بالا انتقال می دهند و از سوی دیگر، پاسخ های مسئولان را به آگاهی مردم می رسانند.
خبرنگار متعهد و متدین و حرفه ای به دنبال سخن چینی، بدگویی و به جان هم انداختن مردم نیست، آنها همواره به دنبال واقعیات هستند و با جنجال و خبرپراکنی، فاصله دارند.
۱۷ مرداد ماه، روز خبرنگار را به خودمان تبریک می گوییم!
نظر شما