پژوهشگر ایرنا در پروندهای با عنوان «مشکلات دانشجویان تحصیلات تکمیلی» در نظر دارد تا مسائلی که این دانشجویان با آنها مواجهند؛ از اشتغال تا دفاع از رساله و ...، را مورد بررسی قرار دهد.
در اولین گزارش با عنوان «روزی ۳۰۰ هزار تومان برای بنایی یک دانشجوی دکتری» به اشتغال دانشجویان تحصیلات تکمیلی پرداختهایم. همین ابتدای گزارش لازم است اشاره شود که این نه سیاهنمایی است و نه فاش کردن حرف دل دیگران، بلکه به عنوان یک خبرنگار وظیفه خودم میدانم تا آنجایی که قلم یاری کند، برخی مسائل را بازگو کنم تا بلکه به اندازه یک ارزن هم که شده تاثیرگذار باشد.
معین: از همان دوره کارشناسی دغدغه مهاجرت داشتم و الان فرصتی پیش بیاید یک لحظه درنگ نمیکنم
«معین» که دوره کارشناسی و ارشد خود را در دانشگاه صنعتی شریف گذرانده و حالا دانشجوی دکتری دانشگاه تربیت مدرس است میگوید: من از همان لیسانس دغدغه مهاجرت داشتم. در همان زمان هم شرایطم درست شد که مهاجرت کنم اما وضعیتی پیش آمد که نتوانستم بروم.
ادامه میدهد: ببینید در دانشگاه شریف بیشتر دانشجویان به فکر مهاجرت هستند؛ یعنی از همان لیسانس این دغدغه بین دانشجویان وجود دارد که میخواهند مهاجرت کنند. قصد من اصلا تایید یا رد این که مهاجرت خوب است یا بد، نیست، فقط از وضعیت موجود صحبت میکنم.
از او میپرسم الان جایی مشغول کار هستید؟ در جوابم میگوید: من الان برنامهنویس هستم و در یک شرکت خصوصی به صورت تمام وقت مجبورم کار کنم. فقط روزهای شنبه کلاس دارم. کار، تمامِ وقت من را گرفته و با حجم سنگین درسها مجبورم روزهای جمعه هم سالن مطالعه باشم. در صورتی که دانشجوی سال اول دکتری نباید مجبور باشد که کار کند، باید تمرکز خود را روی درس بگذارد اما با این شرایط تورمی اگر یک روز کار نکنید زندگی نمیچرخد حتی اگر یک دانشجوی مجرد ساکن خوابگاه باشید.
میگویم الان تصمیم قطعی برای مهاجرت دارید؟ و میگوید: بله. اقوام من آمریکا زندگی میکنند و من به محض اینکه فرصت مهاجرت پیش بیاید یک لحظه درنگ نخواهم کرد.
حسینقلی: دانشگاههای شهرستان درگیرِ جوّ رفتن نیست
«حسینقلی» دانشجوی ارشد یکی از دانشگاههای دولتی تهران است. او دوره کارشناسی در دانشگاه شیراز بوده است. از او درباره مهاجرت میپرسم و اینکه آیا به مهاجرت فکر کرده است. در جواب میگوید: به نظر من بحث مهاجرت با توجه به اینکه در کدام دانشگاه درس بخوانی متفاوت است. با توجه به جوی که در دانشگاههای شهرستان و تهران وجود دارد، دانشجویان به رفتن یا ماندن فکر میکنند. برای مثال من وقتی در دانشگاه شیراز بودم اصلا دوست نداشتم مهاجرت کنم؛ یعنی نه تنها من بلکه اغلب دوستانم هم مثل من فکر میکردند و دغدغه مهاجرت نداشتیم اما از ابتدای سال تحصیلی که در این دانشگاه حضور دارم فکر مهاجرت مثل خُوره به جانم افتاده است.
او در ادامه صحبتهایش میگوید: من روزهای اول در دانشگاه وقتی دوستانم در مورد مهاجرت صحت میکردند، تعجب میکردم و حتی چند بار گفتم که «میخواهید بروید چهکار؟» و از این حرفها اما مدتی بعد خودم هم به فکر مهاجرت افتادم.
از او میپرسم در چه حالتی که پیش بیایید مهاجرت نخواهید کرد؟ در جواب من توضیح میدهد: خوب من وقتی بتوانم بعد از تحصیل کار پیدا کنم یک خانه از خودم داشته باشم و تشکیل زندگی بدهم چرا باید مهاجرت کنم؟ چرا باید مجبور باشم در تنهایی جوانی خودم را در کنج غربت و دور از خانواده بگذرانم؟ اما وقتی هیچ امیدی به آینده ندارم مجبورم تمام تلاشم را بکنم تا مهاجرت کنم.
مهسا: اگر مردی یک دلیل برای مهاجرت داشته باشد برای منِ زن هزار دلیل وجود دارد
«مهسا» دانشجویی است که به تازگی از رساله دکتری خود دفاع کرده است. تقریبا هر روز در سالن مطالعه حضور دارد و به همین دلیل توجهم به او جلب میشود، سخت مشغول خواندن زبان است. از او میپرسم نظرش در مورد مهاجرت چیست؟ در جواب خیلی صریح میگوید نظرم مثبت است؛ یعنی باید زبان خواند و رفت مثل الان من!
او در حال خواندن زبان است و میگوید که خودش را برای آزمون زبان آماده میکند. با چند دانشگاه مکاتبه کرده و میگوید به دلیل اینکه مدرک زبان ندارد نتوانسته مهاجرت کند.
دلیل این را که مصمم به مهاجرت است از او میپرسم و در جوابم میگوید: اگر مهاجرت برای مردان یک انگیزه داشته باشد برای زنان شاید هزار انگیزه باشد. خودتان میبینید وضعیت زندگی زنان در جامعه را. انگار همه چیز درست است و تنها دغدغه موجود یک تار موی من زن است. تمام خیابان برای ما زنان استرس شده است، تمام تن و بدنمان بلرزد که در مترو یا خیابان یا پارک یکی به ما گیر بدهد که چرا موی شما بیرون است؟ چرا مانتو کوتاه پوشیدهای و هزاران چرای دیگر! حالا شما بگویید چرا نباید مهاجرت کنم؟ مهاجرت میکنم به امید زندگی بهتر.
لیلا: «قطعاً باید رفت!»
«لیلا» دانشجوی فوق لیسانس در یکی از رشتههای علوم انسانی است. از او در مورد مهاجرت میپرسم، همان ابتدا میگوید: قطعاً باید رفت!
میپرسم چرا به این قاطعیت؟ این گونه جواب میدهد: مگر شک دارید که باید رفت؟ شما یک دلیل برای ماندن به من بگویید! به حساب خودم بهترین دانشگاهها درس خواندهام اما کار کجاست؟ باید یک سال دیگر بخوانم تا بتوانم آموزش و پرورش قبول شوم. تازه آن هم اگر در مصاحبه و بقیه چیزها قبول شوم، خیلی خوشبخت هستم. این تنها شانس امثال من است، کار نیست، شغل نیست و ...حالا توقع دارید با قاطعیت جواب ندهم.
پرویز: من اینجا تا نفس باقی است...
«پرویز» دانشجوی دکتری است، ماههای آینده قرار است از رساله خود دفاع کند و پُر است از استرس. میگویند به ایراندوستی معروف است. از او میپرسم درباره مهاجرت چه فکر میکنی؟ انگار دنبال یکی میگشت که صحبت کند و برای چند دقیقه هم که شده از فکر رساله بیرون بیاید.
صحبتهایش با این شعر آغاز میکند: «من اینجا ریشه در خاکم، من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم» اما شعر را در ادامه تغییر میدهد و به جای اینکه بخواند «من اینجا تا نفس باقی است میمانم» این گونه میخواند: «من اینجا تا نفس باقی است نمیمانم!»
با تعجب می پرسم چرا آخر شعر را این گونه خواندید؟ شما که بین بچهها به وطندوستی معروفید. جواب میدهد: درست است. همیشه هم همینگونه خواهد بود. مگر میشود به ایران نیاندیشید؟ مگر میشود یک فرد وطن خود را فراموش کند و به آن عشق نورزد؟ اما چه میشود کرد که بسیاری از چیزهایی که میشود به آن عشق ورزید اینجا دیگر ارزش خودش را از دست داده است. اینجا پول حرف اول میزند، درس و فرهنگ و دانشگاه دیگر به حاشیه رفته است، تو باید یک ماشین خوب سوار باشی تا سر خانوادهات در میان فامیل بالا باشد! من دانشجوی فرهنگی عاشق ایران، کجا دغدغه پول داشتم که بخواهم به دنبال فخر فروشی با ماشین و پول باشم؟ حوصله این چیزها را ندارم پس گاهی باید رفت که از همه اینها دور بود، از همه این رانتها و پولپرستیها دور بود، از همه چیز.
نظر شما