به گزارش ایرنا، تاریخ ملل و تمدنها از دیرباز درگیر صحنههای جنگ و انقلابهای متعدد بوده که هرکدام بخش مهمی از گنجینه خاطرات جمعی و گاه افتخارات آن ملت را به دوش میکشد. کشور ما نیز به ویژه در قرن اخیر، از این قاعده مستثنی نبوده است.
لزوم ثبت این وقایع مهم تاریخی بر همه روشن است. زیرا این وقایع همواره درسی مهم و اساسی برای آیندگان محسوب میشود. یکی از مستندترین روش ها در ثبت تاریخ دوره معاصر، ثبت خاطرات کسانی است که این رویدادهای مهم را به چشم دیدهاند.
از طرفی، کودکان و نوجوان به سبب گنجایشهای شناختی و ویژگیهای رشدی خود آمادگی پذیرش متنهای بزرگسال را ندارند و به متنهایی نیاز دارند که پاسخگوی دوره رشد و نیازهای سنشان باشد و آنان را به مطالعه کتاب علاقهمند و مشتاق کند تا از کودکی عادت به کتابخوانی را در خود پرورش دهند.
برای آموزش کودکان، باید به زبان کودکانه سخن گفت و آموزش خلاقانه و سرگرم کردن کودکان با مطالب آموزشی، خلاقیت را در روح و ذهن آنان پرورش میدهد. از این رو توجه به ادبیات کودک و نوجوان اهمیت بسیار زیادی دارد.
کتاب مصور کوچه سعادت با قلم فاطمه مصطفویفر و تصویرگری راحله دانایی، داستانی با موضوع دفاع از حرم اهل بیت(ع) در سوریه را به زبانی ساده برای کودکان و نوجوانان روایت میکند.
این کتاب ۱۸ صفحه دارد و طراحی جلد و صفحه آرایی آن را نیز طاهره جعفرزاده انجام داد.
قسمتی از کتاب
خانم معلم که وارد کلاس شد، همه ی بچه ها با صدای بر پای مبصر، بلند شدند. معلم به بچه ها اشاره کرد تا سر جای شان بنشینند. بعد از حضور و غیاب، از درس و دیدن تکالیف خبری نشد. همه بهت زده به هم نگاه و زیر لب پچ پچ می کردیم تا اینکه با صدای خانم معلم همه ساکت شدیم. او نگاهی به بچه های کلاس انداخت و گفت: «عزیزانم، امروز می خوام برای شما از امام حسین (ع) و خواهر گرامی و دختر عزیزشون حرف بزنم. بچه ها! شما میدونین که اسم خواهر امام حسین (ع)، زینب (س) و نام دخترشون، رقیه(س) بود که روز عاشورا فقط ۳ سال داشته و حرم زینب (س) و حضرت رقیه (س) در کشور سوریه هست».
نام سوریه که به میان آمد، فاطمه و زهرا به هم نگاهی کردند و یک باره دلشان پر زد. آخر پدر فاطمه و زهرا برای دفاع از حرم به سوریه رفته بود. دیگر حرفهای معلم را نمی شنیدند. ناگهان با اشاره بغل دستیشان به خود آمدند. خانم ناظم قدبلند، بداخلاق و اخمو به کلاس آمده بود. چند بار هم فاطمه و زهرا را صدا زده بود؛ ولی آنها متوجه نشده بودند. انگار در این عالم نبودند!
خانم ناظم نزدیک تر آمد و برخلاف همیشه با صدایی آرام رو به فاطمه و زهرا گفت: «عزیزانم، بیایید با هم بریم دفتر مدرسه، خانم رضایی مدیر مدرسه باهاتون کار داره».
صدای همهمه ی بچه ها بلند شد و همه به هم نگاه معناداری کردند. فاطمه زهرا و خانم ناظم، هر سه به سمت دفتر رفتند.
فاطمه به زهرا گفت: «یعنی چی شده، زهراجون؟!» زهرا در جواب شانه هایش را آرام بالا و لب هایش را به سمت پایین انداخت. به دفتر مدرسه که رسیدند، خانم رضایی با دیدن بچه ها سریع از جایش بلند شد و به آنها اشاره کرد تا روی صندلی ها بنشینند. آفتاب حسابی چرم روی صندلی ها را گرم کرده بود و نور خورشید از لای پرده های قشنگ دفتر هم پرتوافشانی می کرد.
خانم رضایی بین فاطمه و زهرا نشست. دستی به سر زهرا کشید و فاطمه را بوسید. کمی از خواهر مکرمه امام حسین (ع)، حضرت زینب (س)، بانوی صبر و مقاومت و دختر دردانه اش حضرت رقیه (س) گفت.
فاطمه و زهرا با تعجب به هم نگاه کردند. دیگر از حرف های خانم رضایی چیزی نفهمیدند. برای لحظه ای به فکر فرو رفتند. سرشان پایین بود و زیر چشمی به هم نگاهی از سر کنجکاوی انداختند. انگار اتفاقات امروز را در ذهن خود مرور می کردند. هیچ چیز مثل همیشه نبود.
درباره نگارنده
مصطفویفر متولد ۱۳۵۶ در سمنان، دارای مدرک کارشناسی زبان و ادبیات فارسی و از سال ۱۳۸۴تا کنون مدیر ادبیات و تاریخ دفاع مقدس اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان سمنان است. از دیگر کتابهای وی میتوان به «نقاشی در مکتب کودک و نوجوان» و «روزت مبارک» اشاره کرد. وی همچنین در نگارش کتاب «زیباییها را ببینید» نیز همکاری داشته است.
مصطفویفر کتابهای «تاو» و «دراگون» را ویرایستاری کرد و واپایی نهایی ۲۰۰ عنوان کتاب در دفتر ادبیات و تاریخ دفاع مقدس اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان سمنان را بر عهده داشت.
نظر شما