به گزارش ایرنا، تاریخ ملل و تمدنها از دیرباز درگیر صحنههای جنگ و انقلابهای متعددی بوده که هرکدام بخش مهمی از گنجینه خاطرات جمعی و گاه افتخارات آن ملت را به دوش میکشد. کشور ما نیز به ویژه در قرن اخیر، از این قاعده مستثنی نبوده است.
لزوم ثبت این وقایع مهم تاریخی بر همه روشن است. زیرا این وقایع همواره درسی مهم و اساسی برای آیندگان محسوب میشود. یکی از مستندترین روش ها در ثبت تاریخ دوره معاصر، ثبت خاطرات کسانی است که این رویدادهای مهم را به چشم دیدهاند.
«کیلومتر ۵۹۷» مستند داستانی از جانبازی و جاننثاری یک نگهبان بیرقبهدست در خلوتی بدون حضور شاهد است.
این کتاب در ۹۲ صفحه و شمارگان ۵۰۰ نسخه به چاپ رسید.
قسمتی از کتاب
او همیشه با دقت همه تجهیزات قطار را بازدید می کرد تا اگر ایرادی دید سریع اطلاع بدهد و رفع خطر شود.
همراه با تصور این صحنه، این بار صدای بوسه چرخهای قطار به لب ریلها چون آوایی شاد و لذت بخش با زیر صدای خش خش رنگهای زیر پایش، در گوشش پیچید. نسیم باد متوجه شد که مرد در خیال خوشی فرو رفته است و لذا از فرصت استفاده کرده و به نرمی صورت مرد را با بوسه ای نوازش داد.
روی مرد که نوازش داده شد او به زمان تولد بچهاش سفر کرد، همین چند سه روز پیش... و شیرینی اولین بوسه از روی نوزادش، کامش را شیرین کرد.
خوشی نوازش نسیم، لذت بوسه بر گونههای سرخ فرزند و ترنم آوای موسیقی قطار، به یکباره نغمههایی از موسیقی اصیل و آواز محلی را در ذهنش دواند. نغمه هایی از جنس ترانه که زمان تولد کودکش برای او خوانده بود.
اگر چه آن موقع شب و در آنجا نه قطاری بود و نه کسی که بخواند اما... مرد به طرز عجیبی صدای تردد قطار و آوازهای محلی را می شنید... کاملا واضح. آوازهایی که از سوز دل، امید و آرزوی پدرها و مادرهای سرزمینش سروده شده بود و هر روز خوانده میشد. با نغمه و صداهایی که نوش جان هر شنوندهای میشد.
و صدای قطار... صدایی که همیشه سفر را خوش رنگ و لعاب می کنند او مسافرت با قطار را دوست داشت. سفر با قطار برایش جلوهای از سوار شدن بر گهواره بود. شاید برای همین بود که به محض ورود به کوپه، می خوابید.
این تلق و تلوقها برای بقیه مردم ریتم آهنگ عروسی یا تولد و برای او ریتم لالایی مادرانه به حساب می آمد. به یاد صدای دلنشین مادرش افتاد که برایش لالایی می خواند.... نفسی کشید و گفت: آخیششش....
دوباره صدا در گوشش تاب خورد... لالا لالا گل پونه... فقیر اومد در خونه... نونش دادم بدش اومد....خودش رفت و زنش اومد.... آخ... لالا لالا گل لاله... پلنگ در کوه چه می ناله..
ناخواسته او هم برای دل خودش.... زد زیر آواز... از همان آوازهای محلی...هاااای... کبوتر بچه بودم مادرم مرد.... مرا دادن به دایه، دایه هم مرد.... مرا دادند شیر گاو و ناگاه... آخ... ز بخت بد نگر گوسالهاش مرد....و همزمان با برداشتن قدمهای بعدی ادامه داد...
هااای... سرکوه بلند آهوی خسته... شکسته دست و پا غمگین و نشسته.... شکست دست و پا درد داره اما... نه چون درد دلش، کز غم شکسته... آآآآآآخخخخ... بازم در به در شب شدم ای وای... اوہ... اوہ... اوه.!!!.. سرفهای کرد...
انگار نفس کم آورده بود، حق هم داشت، راه به این پر پیچ و خمی!!، این همه صخره و معبر نیم متری که... اگر کمی حواست به آن نباشد، پرت میشوی ته دره و... تیکه های بزرگ بدنت، گوش هایت می شود ... نفس آدم را می گرفت... در این بین فانوس کهنه اش با او همنفس بود. همان که در روز اول کار، تحویلش داده بودند.
قدم برمیداشت و نفس نفس میزد...
درباره نویسنده
عربحجی متولد ۱۳۴۹ است. از دیگر آثار وی میتوان به «روی ریل عاشقی»، «مهر و مه و رود: مجموعه شعر شاهرودی» ، «گلی توی گلها: مجموعه داستانهای آسمانی من» اشاره کرد.
نظر شما